کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظل ظلیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ظلیل
لغتنامه دهخدا
ظلیل . [ ظَ ] (ع ص ) سایه دار. سایه وَر. سایه افکن . سایه ناک . ج ، اَظِلَّة. (متن اللغة). || آنچه سایه اندازد. مظلل .- ظِل ّ ظلیل ؛ سایه ٔ دائم . سایه ٔ کشیده . سایه ٔ تمام . یا مبالغه است : گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک توخوشتر از گرد عبیر سوده و ظل...
-
اظلة
لغتنامه دهخدا
اظلة. [ اَ ظِل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ ظِل ّ. (متن اللغة). || در تداول حکمت مرادف عالم مجردات است . رجوع به کتاب المقالات و الفرق چ مشکور ص 182 و 43 شود. رجوع به ظل و اظلال شود. || (ص ، اِ) ج ِ ظلیل . جایگاه های سایه دار. (از متن اللغة).
-
ظهائر
لغتنامه دهخدا
ظهائر. [ ظَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ ظهیرة. (منتهی الارب ). ج ِ ظهارة. (مهذب الاسماء) : اهل تمیز در هواجر این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
اکتنان
لغتنامه دهخدا
اکتنان . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فروپوشیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).- اکتنان ساختن ؛ پوشیده داشتن . فروپوشیدن : اهل تمییز در هواجز این حرقت و ظهایر این مشقت در ظل ظلیل او اکتنان ساخته اند. (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 12)...
-
حفصة
لغتنامه دهخدا
حفصة. [ ح َ ص َ ] (اِخ ) بنت الحاج الرکونیه یکی از مشهورترین شاعرهای اندلس است که بلقب شاعرةالاندلس شهرت یافت . وی در زمان عبدالمؤمن بن علی از موحدین در غرناطه میزیست و با وزیر ابوجعفر و دیگر ادبای عصر مشاعره ها کرد. او منسوب بیکی از خانواده های معر...
-
عجب
لغتنامه دهخدا
عجب . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی . (منتهی الارب ). شگفتگی . (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی . کار شگفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد...
-
سوده
لغتنامه دهخدا
سوده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) آنچه از سودن بهم رسد چون سوده ٔ الماس و سوده ٔ آهن و سوده ٔ شنگرف و سوده ٔ صندل . (آنندراج ). هر چیز نرم و مسحوق مانند سوده ٔ الماس و سوده ٔ صندل . (ناظم الاطباء) : بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشک سوده باش...
-
حقیری
لغتنامه دهخدا
حقیری . [ ح َ ] (اِخ ) مولانا شهاب الدین احمد الحقیری . صاحب حبیب السیر گوید: معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان حسین میرزا و بلطف طبع و صفاء ذهن موصوفست و بمهارت در فن شعر و معما معروف . اکثر متداولات را به استحقاق مطالعه نموده در تبیین و توضیح قواعد مع...
-
کامل
لغتنامه دهخدا
کامل . [ م ِ ](ع ص ) تمام . ج ، کَمَلَة. یقال هو کامل و هم کملة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسم فاعل بمعنی تمام . (از اقرب الموارد). کَمَل . (از اقرب الموارد). رجوع به کمل شود. کمیل . (اقرب الموارد) (تاج العروس ). رجوع به کمیل شود. صحیح . (از ناظم ال...
-
تمیز
لغتنامه دهخدا
تمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء) : که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 333).دختر طفل را نشاید خواست تا نیاید به حد عقل و...
-
دایم
لغتنامه دهخدا
دایم . [ ی ِ ] (ع ص ) دائم . همیشه . (دهار) (مهذب الاسماء). واجب . پایدار. (ترجمان القرآن جرجانی ). پیوسته . هموار. همواره : بر تو در سعادت هموار باز بادعیش تو باد دایم با یار مهربان . منوچهری .حاسد را هرگز آسایش نباشد که با تقدیر خدای تعالی دایم بجن...
-
توقیع
لغتنامه دهخدا
توقیع. [ ت َ ] (ع مص ) نشان کردن بر نامه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نشان کردن پادشاه بر نامه و منشور. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رسم کردن طغرای سلطان بر عهد که به فرمان ، معروف است . (ازاقرب الموارد). نامه را نشان کردن . (دهار). نشان گذاشتن . ن...
-
بعد
لغتنامه دهخدا
بعد. [ ب ُ ](ع اِ مص ) ضد قرب . دوری . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث ) (واژه های نو فرهنگستان ).- بعداً له ؛ یقال : بعداً له ؛ یعنی دور گرداند او را خدا و هلاکی باد او را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). هلاکت و دوری ب...
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خازن . عبداﷲبن احمد شاعر و مترسل شهیر اصفهانی . او از خواص صاحب بن عباد و برکشیدگان اوست . در ریعان شباب خازنی کتب خانه ٔ صاحب داشت . و بعلت زلتی ناشی از جهالت و کم تجربگی جوانی ، صفای لطف صاحب نسبت بدو بکدورت بد...