کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظفرنامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ظفرنامه
/zafarnāme/
معنی
نامهای که خبر از فتح و پیروزی بدهد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظفرنامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] [قدیمی] zafarnāme نامهای که خبر از فتح و پیروزی بدهد.
-
جستوجو در متن
-
ارغون
لغتنامه دهخدا
ارغون . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است . (آنندراج از ظفرنامه ٔ شرف الدین علی یزدی ).
-
هاروک
لغتنامه دهخدا
هاروک . (اِخ ) قلعه ای بوده در حدود سیواس آسیای صغیر که تیمور آن را تسخیر و خراب کرد. رجوع به ظفرنامه ج 2 ص 297 شود.
-
معمور ساختن
لغتنامه دهخدا
معمور ساختن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آباد کردن : و مملکتها معمور سازند. (ظفرنامه ٔ یزدی ). و رجوع به معمور کردن شود.
-
لالیم
لغتنامه دهخدا
لالیم . (اِخ ) نام یکی از یاران و سپاهیان امیرتیمور گورکان در جنگ شاه منصور. (ظفرنامه ٔ شامی به نقل از تاریخ عصر حافظ، ص 434).
-
معلوم داشتن
لغتنامه دهخدا
معلوم داشتن . [ م َ ت َ ] (مص مرکب ) شناسانیدن . به آگاهی رسانیدن . || آگاه بودن . مطلع بودن . دانستن : و هریک آنچه از غث و سمین دیار خود معلوم داشتند به عرض رسانیدند. (ظفرنامه ٔ یزدی ).
-
کورگه
لغتنامه دهخدا
کورگه . [ ک َوُ گ َ ] (ترکی ، اِ) به معنی نقاره ، این لفظ ترکی است . بعضی محققان نوشته اند که در آخر این لفظ به جای «ها» «الف » باید نوشت و به خواندن ، ها باید خواند... (غیاث ). کورکه . کورکا. کورگا : چون در کنف حفظاﷲ به قلبگاه بازآمد کورگه و نقاره و...
-
گنگ
لغتنامه دهخدا
گنگ . [ گ َ ] (اِخ ) نام شهر تاشکنت است که آنرا چاچ هم میگویند. (برهان ). ظ: کنت (با کاف تازی )مخفف «تاشکنت » = تاشکند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). شعوری گوید: این معنی از تاریخ ظفرنامه نقل شد.
-
وقوع یافتن
لغتنامه دهخدا
وقوع یافتن . [ وُ ت َ ] (مص مرکب ) حادث شدن . اتفاق افتادن : ذکر اموری که در اثنای حالات گذشته وقوع یافت . (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 3 ص 368).
-
تاور
لغتنامه دهخدا
تاور. (اِخ ) فلیکس . خاورشناسی است از مردم چک که در سال 1937 م . ظفرنامه ٔ شامی را تصحیح و طبع کرد. رجوع به کتاب از سعدی تا جامی برون ترجمه ٔ علی اصغرحکمت ص 204 و 388 شود.
-
محمول افتادن
لغتنامه دهخدا
محمول افتادن . [ م َ اُ دَ ] (مص مرکب ) برده شدن . حمل شدن . || حمل شدن . تعبیر شدن : اگر وصف آن راویان چنانکه از دیده باز می گویند نوشته شود، البته بر مبالغه و اغراق محمول افتد. (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 400).
-
مثنی
لغتنامه دهخدا
مثنی . [ م ُ ] (ع ص ) ثناگو. آنکه ثنا گوید : و ایشان داعی و ذاکر و مثنی و شاکر به بلاد و دیار خود مراجعت نمودند. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 401). و رجوع به اثناء شود.
-
مراهم
لغتنامه دهخدا
مراهم . [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مرهم . (از متن اللغة). رجوع به مَرهَم شود : الم جراحت ماتمش را به مراهم بیکرانه تسکین بخشد. (ظفرنامه ٔ یزدی از فرهنگ فارسی معین ).
-
معمور گردیدن
لغتنامه دهخدا
معمور گردیدن . [ م َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) معمور گشتن . آباد شدن . آبادان گشتن : اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ).