کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظریف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ظریف
/zarif/
معنی
۱. نکتهسنج.
۲. خوشطبع.
۳. (اسم، صفت) [مجاز] شیرینگفتار؛ لطیفهگو.
۴. [مجاز] زیبا؛ خوشگل؛ خوشهیکل.
۵. [قدیمی] دارای ظرافت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خوشگل، زیبا، قشنگ، لطیف، ملوس، ناز، نازک، نازنین
۲. خوشطبع، شوخ، نکتهدان، نکتهسنج، نکتهگیر
۳. باریکاندام، لاغراندام
برابر فارسی
شکننده، مویین، نرم، زیبا
دیکشنری
airy, exquisite, fragile, frail, gossamer, maidenly, nice, precision, reedy, subtle, superfine, tender, ticklish
-
جستوجوی دقیق
-
ظریف
لغتنامه دهخدا
ظریف . [ ظَ ] (ع ص ) سبکروح . (مهذب الاسماء). خوش طبع. || تیزدل . (مهذب الاسماء). زیرک . کیّس . (منتهی الارب ). دانا : دست بر هم زند طبیب ظریف چون خرف بیند اوفتاده حریف . سعدی (گلستان ).|| خوشروی . زیبا. || بلیغ. || چابک . مزلّم . خوش لباس . خوش جامه...
-
ظریف
فرهنگ نامها
(تلفظ: zarif) (عربی) دارای اجزا یا ساختار نازک ، باریک و همراه با ظرافت و تناسب ؛ ویژگی آن که (به ویژه زن) اندامی کوچک ، ریز نقش ، و متناسب یا حرکات و رفتاری همراه با ظرافت و نرمی دارد ؛ (به مجاز) دقیق یا شایستهی توجه و باریک اندیشی ؛ دارای ظرافت ، ...
-
ظریف
واژگان مترادف و متضاد
۱. خوشگل، زیبا، قشنگ، لطیف، ملوس، ناز، نازک، نازنین ۲. خوشطبع، شوخ، نکتهدان، نکتهسنج، نکتهگیر ۳. باریکاندام، لاغراندام
-
ظریف
فرهنگ واژههای سره
شکننده، مویین، نرم، زیبا
-
ظریف
فرهنگ فارسی معین
(ظَ) [ ع . ] (ص .) 1 - زیرک . 2 - خوش - طبع ، لطیفه گو. 3 - زیبا، خوشگل . ج . ظرفاء.
-
ظریف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] zarif ۱. نکتهسنج.۲. خوشطبع.۳. (اسم، صفت) [مجاز] شیرینگفتار؛ لطیفهگو.۴. [مجاز] زیبا؛ خوشگل؛ خوشهیکل.۵. [قدیمی] دارای ظرافت.
-
ظریف
دیکشنری فارسی به عربی
حساس , رشيق , سعري , مطلق
-
واژههای مشابه
-
ظریف زادن
لغتنامه دهخدا
ظریف زادن . [ ظَ دَ ] (مص مرکب ) اظراف . (تاج المصادر).
-
ظریف شدن
لغتنامه دهخدا
ظریف شدن . [ ظَ ش ُ دَ ](مص مرکب ) (... کودک ) تبزّع . (تاج المصادر). بزع .
-
ظریف منظر
لغتنامه دهخدا
ظریف منظر. [ ظَ م َ ظَ ] (ص مرکب ) صاحب دیدار نیکو : و در موضع سقاة هر خوش پسری ظریف منظری ... کمر بر میان بسته . (جهانگشای جوینی ).
-
ستم ظریف
لغتنامه دهخدا
ستم ظریف . [ س ِ ت َ ظَ ] (ص مرکب ) کسی که در پرده ٔ ظرافت ستم کند و این فعل را ظریفی گویند.(آنندراج ). کسی که ستم او ظریفانه بود : حسن است ستم ظریف یاری عشق است دلی نکرده کاری .درویش واله هروی (از آنندراج ).
-
fine topology
توپولوژی ظریف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] فرمولدار
-
fine ceramic
سرامیک ظریف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] سرامیکی با کیفیت بالا که در ساخت آن از پودرهای بسیار ریز استفاده میشود
-
خیلی ظریف
دیکشنری فارسی به عربی
جذاب