کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظرف(انواع) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظرف(انواع)
لهجه و گویش تهرانی
خورش خوری، بستنی خوری، مربا خوری، آجیل خوری، شربت خوری، میوهخوری،ماستخوری،ترشیخوری
-
واژههای مشابه
-
ظرف زرحل
لغتنامه دهخدا
ظرف زرحل . [ ظَ ف ِ زَ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ظرفی که زر محلول در آن انداخته و در نقش کتابت به کار برند. ملامفید راست : نقاش من که هر دو جهان زو مشکّل است مه در نگارخانه ٔ او ظرف زرحل است .(از آنندراج ).
-
ظرف شب
لغتنامه دهخدا
ظرف شب . [ ظَ ف ِ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اصیص . ظرفی که در اطاق شب هنگام برای ادرار بول پیران و بیماران به کار است .
-
tare, tare weight
وزن ظرف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] وزن پوشش یا بستهبندی بار و در مورد بارگُنج، وزن بارگُنج خالی اختـ . وَف
-
کم ظرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [مجاز] kamzarf ۱. کمحوصله.۲. کسی که لیاقت و کفایت کار مهم ندارد.
-
container glass
شیشۀ ظرف
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سراميک] شیشهای که با آن محصولات شیشهای، مانند بطری و ظروف دهانگشاد، تولید میشود
-
altar vessel
ظرف بَرواره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ظرفی که بر روی برواره گذاشته شود
-
edible container
ظرف خوردنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی ظرف مواد غذایی که قابل خوردن است
-
sink 2
ظرفشویی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] لگن مخصوص شستن ظرف در آشپزخانه
-
dustfall jar
ظرف غبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ظرفی دهانهباز که با آن ذرات درشت معلق در هوا را برای اندازهگیری و تجزیۀ شیمیایی جمعآوری میکنند
-
ظرف شویی
فرهنگ فارسی معین
(ظَ) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) شست و شوی ظرف ها. 2 - (اِمر.) جای شستن ظرف ها در آشپزخانه .
-
بی ظرف
لغتنامه دهخدا
بی ظرف . [ ظَ ](ص مرکب ) (از: بی + ظرف ) بدون ظرف خالص . بار بدون باردان . ظرف دررفته . || آنکه تحمل و گنجایش ندارد. (ناظم الاطباء). کم حوصله . رجوع به ظرف شود.
-
حرف ظرف
لغتنامه دهخدا
حرف ظرف . [ ح َ ف ِظَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پساوند ظرف . شمس قیس گوید: دال و الف و نونی است که در اواخر اسماء فایده ٔظرفیت دهد، چنانکه قلمدان و نمکدان و آبدان . (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 175). رجوع به «دان » شود.
-
تنک ظرف
لغتنامه دهخدا
تنک ظرف . [ ت َ ن ُ /ت ُ ن ُ ظَ ] (ص مرکب ) سخن چین و نمام و یاوه گو. || گول و احمق و ساده دل . (ناظم الاطباء). || تنک فهم . تنک حوصله . (از آنندراج ) : بر تنک ظرفی چو من بار است تکلیف چمن خنده ٔ گل می کند از بی دماغی تر مرا. رضی دانش (از آنندراج ).و...