کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظرافت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ظرافت
/ze(a)rāfat/
معنی
۱. زیبایی.
۲. [مجاز] نکتهسنجی؛ خوشطبعی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. زیبایی، لطافت، لطف
۲. شوخی، لودگی، مطایبه، هزل
۳. زیرکی، نکتهسنجی
برابر فارسی
تیزنگری، خوشایند
دیکشنری
delicacy, delicateness, elegance, finesse, grace, gracefulness, niceness, nicety, precision, refinement, sensitiveness, subtlety
-
جستوجوی دقیق
-
ظرافت
لغتنامه دهخدا
ظرافت . [ ظَ ف َ ] (ع اِمص ) زیرکی . تیزدل شدن . زیرک شدن . || ماهر گردیدن . || ظرف . رجوع به ظرف شود. || چابکی . || سبکروحی . || سبکروح شدن . خوش طبعی . مزاح : درویشی به مقامی درآمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود، طایفه ای اهل فضل و بلاغت در صحبت او...
-
ظرافت
واژگان مترادف و متضاد
۱. زیبایی، لطافت، لطف ۲. شوخی، لودگی، مطایبه، هزل ۳. زیرکی، نکتهسنجی
-
ظرافت
فرهنگ واژههای سره
تیزنگری، خوشایند
-
ظرافت
فرهنگ فارسی معین
(ظَ فَ) [ ع . ظرافة ] 1 - (مص ل .) زیرک شدن . 2 - ماهر گردیدن . 3 - (اِمص .) زیرکی . 4 - مهارت . 5 - خوش زبانی ، نکته سنجی . 6 - خوش اندامی ، زیبایی .
-
ظرافت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ظَرافة] ze(a)rāfat ۱. زیبایی.۲. [مجاز] نکتهسنجی؛ خوشطبعی.
-
ظرافت
دیکشنری فارسی به عربی
انوثة , بداعة , رشاقة , طيبة , نعمة
-
واژههای مشابه
-
ظرافت کردن
لغتنامه دهخدا
ظرافت کردن . [ ظَ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکیﱡس . به تکلف زیرکی نمودن . (منتهی الارب ).
-
ظرافت نمودن
لغتنامه دهخدا
ظرافت نمودن . [ ظَ ف َ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تظرف .
-
واژههای همآوا
-
ظرافة
لغتنامه دهخدا
ظرافة. [ ظَ ف َ ] (ع اِمص ) رجوع به ظرافت شود.
-
زرافة
لغتنامه دهخدا
زرافة. [ زَ ف َ / زَرْ را ف َ ] (ع اِ) جماعت مردم یا ده کس از ایشان . ج ، زرافات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || ده یا بیست تن از مردم . (از اقرب الموارد).
-
زرافة
لغتنامه دهخدا
زرافة. [ زَ ف َ / زُ ف َ ] (ع اِ) اشترگاوپلنگ . (دهار). جانوری است که بفارسی آن را اشترگاوپلنگ گویند چه در آن شباهتی با اشتر و گاو و پلنگ هست ... (از منتهی الارب ). حیوانی است با پاهای کوتاه و دستهای بلند، سر او مانند سر اشتر و شاخش مانند شاخ گاو و پ...
-
زرافة
لغتنامه دهخدا
زرافة. [ زُ ف َ ] (ع ص ) بسیار دروغگو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
ضرافط
لغتنامه دهخدا
ضرافط. [ ض ُ ف ِ ] (ع ص ) بزرگ جثه ٔ فربه کلان شکم . (منتهی الارب ).