کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ظراف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ظراف
/zorāf/
معنی
ظریف؛ زیرک؛ دانا.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ظراف
لغتنامه دهخدا
ظراف . [ ظَرْ را ](ع ص ) شخصی که به درجه ٔ کمال زیرک و خوش طبع باشد.
-
ظراف
لغتنامه دهخدا
ظراف . [ ظِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظریف .
-
ظراف
لغتنامه دهخدا
ظراف . [ ظُ ] (ع ص ) زیرک . دانا. ج ، ظُرفاء.
-
ظراف
لغتنامه دهخدا
ظراف . [ ظُرْ را ] (ع ص ) زیرک . ج ، ظُرافون .
-
ظراف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] zorāf ظریف؛ زیرک؛ دانا.
-
واژههای همآوا
-
زراف
لغتنامه دهخدا
زراف . [ زَ ] (از ع ، اِ) جانوری است که آن را زرافه و شترگاوپلنگ خوانند چه گویند سر و گردن او مانند شتر، دست و پای او همچون دست و پای گاو و بدن او به پلنگ می ماند. (برهان ). حیوانی که آن را اشترگاوپلنگ گویند... در نفایس الفنون مسطور است که او را دو ش...
-
زراف
لغتنامه دهخدا
زراف . [ زَرْ را ] (ع اِ) زرافه . (ناظم الاطباء). || (ص ) سریع. (اقرب الموارد).
-
زراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: زرافَة] (زیستشناسی) [قدیمی] zarāf = زرافه
-
جستوجو در متن
-
ظرافون
لغتنامه دهخدا
ظرافون . [ ظُرْ را ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظُرّاف .
-
ظرفاء
لغتنامه دهخدا
ظرفاء. [ ظُ رَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ظریف . || ج ِ ظُراف .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن ایوب مسوحی مکنی به ابوعلی . او ازاجله ٔ مشایخ و ظراف و متوکلین (؟) بغداد بود و با سری سقطی و جز او صحبت داشته و از سری حسن مسوحی روایت کند و گفته اند که وی حج کردی با پیراهنی و ردائی ونعلینی ، بی آنکه رکوه یا کو...
-
ظریف
لغتنامه دهخدا
ظریف . [ ظَ ] (ع ص ) سبکروح . (مهذب الاسماء). خوش طبع. || تیزدل . (مهذب الاسماء). زیرک . کیّس . (منتهی الارب ). دانا : دست بر هم زند طبیب ظریف چون خرف بیند اوفتاده حریف . سعدی (گلستان ).|| خوشروی . زیبا. || بلیغ. || چابک . مزلّم . خوش لباس . خوش جامه...