کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طی کردن
معنی
(طَ یّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گذشتن . 2 - درنوردیدن . 3 - مردن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن
۲. تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن
۳. قطع کردن
۴. قطعی کردن
برابر فارسی
پیمودن، درنوردیدن، پوییدن
دیکشنری
cover, override, negotiate, use
-
جستوجوی دقیق
-
طی کردن
لغتنامه دهخدا
طی کردن . [ طَی ی / طِی ی / طَ / طِک َ دَ ] (مص مرکب ) سپردن . بسپردن . بگذاشتن . پیمودن .قطع کردن . بریدن راهی را: شبح المفازة؛ طی کرد بیابان را. (منتهی الارب ). طوی البلاد طیاً؛ طی کرد زمین را. (منتهی الارب ). || نوردیدن . درنوردیدن . نَوشتن . درنَ...
-
طی کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیمودن، درنوردیدن، عبور کردن ۲. تمام کردن، گذراندن، گذرانیدن ۳. قطع کردن ۴. قطعی کردن
-
طی کردن
فرهنگ واژههای سره
پیمودن، درنوردیدن، پوییدن
-
طی کردن
فرهنگ فارسی معین
(طَ یّ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) 1 - گذشتن . 2 - درنوردیدن . 3 - مردن .
-
طی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تفاوض ، اِجتيازٌ
-
طی کردن
لهجه و گویش تهرانی
مشخص کردن قیمت و شرایط
-
واژههای مشابه
-
طَيِّ
فرهنگ واژگان قرآن
به هم پيچيدن
-
طی الارض
لغتنامه دهخدا
طی الارض . [ طَی ْ یُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) نوردیدن زمین . نوعی کرامت که بجای گام برداشتن و رفتن زمین در زیر پای آدمی بتندی پیچیده شود و او بمقصد خویش هرچند دور باشد در مدتی بسیار کم رسد: و یذکر ان الارض تطوی له [ میمون القداح ] فیمضی الی این احب فی ا...
-
طی کش
لغتنامه دهخدا
طی کش . [ طَ / طِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) روزه دارنده ٔ طی ، و روزه ٔ طی چنان باشد که بعد سه روز طعام خورند اگرچه به وقت شام به سه چهار قطره آب افطار میکنند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
طی شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سپری شدن، پیموده شدن ۲. گذشتن ۳. پایان یافتن، انجامگرفتن ۴. قطع شدن، قطعی شدن
-
طی الارض
فرهنگ فارسی معین
(طَ یُّ لْ اَ) [ ع . ] (ص مر.) نوعی کرامت خاص اولیا و عارفان و آن پیمودن مسافت زیادی است در مدتی کم .
-
بنی طی
لغتنامه دهخدا
بنی طی . [ ب َ طَ ] (اِخ ) نام قبیله ای است از یمن که حاتم طائی منسوب به آن است . (غیاث ) (آنندراج ) : بلاجوی راه بنی طی گرفت بکشتن جوانمرد را پی گرفت . سعدی .چو حاتم اگر نیستی نام وی نبردی کس اندر جهان نام طی . سعدی .رجوع به طایی شود.
-
طی کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِجْتازَ ، إِجْتَسَرَ
-
در طی
دیکشنری فارسی به عربی
اثناء