کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طیفور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) طیفور. رجوع به ابومنصور طیفور شود.
-
طیفوری
لغتنامه دهخدا
طیفوری . [ طَ ] (اِخ ) جدّ ابوجعفر محمدبن یزیدبن طیفور البغدادی المعروف بالطیفوری است و وی منسوب به طیفور از محدثان بغداد باشد. (سمعانی ).
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ] (اِخ ) ابن ابی طیفور. رجوع به ابن ابی طیفور شود.
-
طیافیر
لغتنامه دهخدا
طیافیر. [ طَ ] (ع اِ) ج ِ طیفور : و بین ایدیهن طیافیر الذهب و الفضه مملوة بحب الملوک . (رحله ٔ ابن بطوطة). و رجوع به طیفور شود.
-
داعی
لغتنامه دهخدا
داعی . (اِخ ) (ملا...) برادرملک طیفور بیک و این ملک طیفور بیک از تلامذه ٔ شیخ علی عبدالعال بوده است . (آتشکده ٔ آذر ص 242 چ افست ).
-
عرفجة الخزاعیة
لغتنامه دهخدا
عرفجة الخزاعیة. [ ع َ ف َ ج َ تُل ْ خ ُ عی ی َ ] (اِخ ) از زنان شاعر عرب بوده است . وی شعری درباره ٔ برادر خود دارد که طیفور آن را نقل کرده است . (از اعلام النساء از بلاغات النساء طیفور).
-
عبدالرحمان
لغتنامه دهخدا
عبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن محمدبن علی معروف به ابویزید البسطامی . رجوع به ابویزید طیفور شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن طیفور. ابوعبیداﷲ محمدبن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است . (الموشح چ مصر ص 279).
-
طیفوریة
لغتنامه دهخدا
طیفوریة. [ طَ ری ی َ ] (ع اِ) ظرف توگود. (دزی ). رجوع به طیفور شود : فاتی علی الزله ، و رفع الطیفوریة فازعةً. (معجم الادباء مارگلیوث ج 1 ص 400).
-
عوانة
لغتنامه دهخدا
عوانة. [ ع َ ن َ ] (اِخ ) بنت جعید. از شاعره های عرب بود که مورد هجو أوس بن حجر قرار گرفت . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 374 و بلاغات النساء طیفور شود.
-
ابوالفضل
لغتنامه دهخدا
ابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن ابی طاهر طیفور. رجوع به ابن ابی طاهر... و رجوع به معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 1 ص 152 شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد سجاوندی [ یا محمدبن طیفور ]. متوفی بسال 560 هَ .ق . او راست : ذخائر نثار فی اخبار السید المختار. و رجوع به مجدالدین ... شود.
-
بایزید
لغتنامه دهخدا
بایزید. [ ی َ ] (اِخ ) (... الاصغر) طیفور پسر عیسی پسر آدم پسر عیسی بن علی بسطامی است ، و این همه تصادف جای عجب است . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ابویزید و روضات الجنات چ طهران ص 338 شود.
-
داعی
لغتنامه دهخدا
داعی . (اِخ ) اصل وی از انجدان توابع مذکوره است طبع خوشی دارد. ازوست :آمدی رفت ز خود دل بکنارم بنشین بنشین تا بخود آید دل زارم بنشین دل من بردی و اینک پی جان آمده ای بنشین تا بتو آنهم بسپارم بنشین تا آن سر زلف تابدارش زده است ماند بکسی دلم که مارش زد...
-
عصیمة
لغتنامه دهخدا
عصیمة. [ ع ُ ص َ م َ ] (اِخ ) دختر زید نهدی . از زنان شاعر عرب بود و با مردی از قوم خود بنام ابوالسمیدع سعیدبن سالم ازدواج کرد. و چون عصیمه بر او خشم گرفت شعری در مورد او سرایید که در اعلام النساء نقل شده است . رجوع به اعلام النساء و بلاغات النساء طی...