کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طیری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طیری
لغتنامه دهخدا
طیری . [ را ] (اِخ ) دهیست به اصفهان . طیرانی منسوب به وی . (منتهی الارب ). یاقوت در معجم البلدان حرف آخر این کلمه را بصورت الف ضبط کرده نه بصورت یاء چنانکه گذشت . رجوع به طیرا شود.
-
طیری
لغتنامه دهخدا
طیری . [ ری ی ] (اِخ ) منسوب به طیرة که از ضیاع دمشق است . (سمعانی ).
-
طیری
لغتنامه دهخدا
طیری . [ طَ] (اِخ ) منسوب به طیر که لقب ابوالفرج محمدبن محمدبن احمدبن الطیر القصری الطیری المقری البغدادی (466-540 هَ . ق .) بوده که پس از وی اخلاف او خود را به وی منسوب داشته و خویشتن را طیری خواندند. (سمعانی ).
-
واژههای همآوا
-
تیری
لغتنامه دهخدا
تیری . (اِخ ) از پادشاهان اشکانی است که 21 سال سلطنت کرد. او پسرجوذرز بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2571 شود.
-
تیری
لغتنامه دهخدا
تیری . (حامص ) راستی و خوش برشی و خوبی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : گروکان خوهی سرخ و مرغول رومه بسختی چو خاره به تیری چو خاده .سوزنی (از یادداشت ایضاً).
-
تیری
لغتنامه دهخدا
تیری . (ص نسبی ، اِ) شکل تیر. شکل عمودی . شکل بئری . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): اگر دو راست باشد و سوم بزرگتر [یعنی از سه عدد که در هم ضرب شود] آنچه گرد آید او را تیری خوانند زیرا که ماننده ٔ تیربود که به بام خانه بکار برند. (التفهیم بیرونی ).
-
تیری
لغتنامه دهخدا
تیری . [ تی ی ِ ] (اِخ ) نام چند فرمانروا درنواحی فعلی کشور فرانسه است : تیری اول ، پسر کلوویس که در حدود 486م . متولد شد و در سالهای 511-534 م . فرمانروای استرازی بود. تیری دوم ، پسر شیلدبرت دوم که در سال 587 م . متولد شد و از سالهای 595 تا 613 م . ...
-
تیری
لغتنامه دهخدا
تیری . [ تی ی ِ ] (اِخ ) تاریخ دان فرانسوی است که در سال 1795 م . در بلوا متولد شد ودر سال 1856 م . درگذشت وی در شرح حوادث تاریخی استاد بود. او ابتدا حوادث و مسائل و مدارک تاریخی را مورد انتقاد روشن فکرانه ٔ خود قرار میداد و پس از یک بررسی دقیق علمی ...
-
جستوجو در متن
-
طیرا
لغتنامه دهخدا
طیرا. (اِخ ) قریه ای است از قراء اصفهان . (معجم البلدان ). رجوع به طیری ̍ شود.
-
جعل
لغتنامه دهخدا
جعل . [ ج ُ ع َ ] (ع اِ) گوگال . کشتک . گشتک . سرگین غلطان که جانوری است سیاه و پردار از نوع مغطی الجناح و دارای دو زوج بال . زوج فوقانی که در پرش حیوان مدخلیتی چندان ندارد جهت محافظت زوج تحتانی خلق شده که مخصوص به پرش است . ج ، جِعلان . (ناظم الاطبا...
-
کوکو
لغتنامه دهخدا
کوکو. (اِ صوت ) صدا و آواز فاخته را گویند. (برهان ). آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل . (آنندراج ). آواز و صدای فاخته . (ناظم الاطباء). اسم صوت کوکو. حکایت صوت کوکو. آواز فاخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دیدیم که بر کنگر...
-
کدخدا
لغتنامه دهخدا
کدخدا. [ ک َخ ُ ] (اِ مرکب ) کدخدای . صاحب خانه باشد چه کد بمعنی خانه و خدا بمعنی صاحب ومالک آمده است . (برهان ) (از جهانگیری ) : به نزدیک مهمان شد آن پاک رای همی برد خوان از پسش کدخدای . فردوسی .خانه ٔ محمود را مسعود باید کدخدای خانه ٔ شیر عرین را ک...
-
ذروح
لغتنامه دهخدا
ذروح . [ ذُرْ رو / ذُ ] (ع اِ) باغوجه . (زمخشری ). کوژخار. (مهذب الاسماء). کاغنه . (زمخشری ). آله کلو. (ریاض الأدویة). دکلوک . باغوچه . عروسک . (دهار) (زمخشری ). الاکلنگ . کاوِنه . دارساس ، مگسک . (حبیش تفلیسی ) ذُرّوح . ذُرَّح . ذَروح . ذُرّاح . ذِ...