کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طیره شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طیره شدن
معنی
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. برآشفتن، خشمناک شدن، عصبانی شدن
۲. شرمنده شدن، شرمسار گشتن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طیره شدن
لغتنامه دهخدا
طیره شدن . [ طَ / طِ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خشم آوردن : حجام طیره شد و استره در تاریکی شب بر او انداخت . (کلیله و دمنه ).
-
طیره شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برآشفتن، خشمناک شدن، عصبانی شدن ۲. شرمنده شدن، شرمسار گشتن
-
طیره شدن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . شُ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) خشمگین شدن .
-
واژههای مشابه
-
طیرة
لغتنامه دهخدا
طیرة. [ رَ] (ع اِمص ) خجلت و خجالت . (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || (ص ) شرمسار. خجل : بلبل بغزل طیره کند اعشی راصلصل بنوا خیره کند لیلی را. منوچهری .ای رشک مهر و ماه تو گر نیک بنگری در مهر و ماه طیره کنی مهر و ماه را. مسعودسعد.خجل و طیره ام ...
-
طیرة
لغتنامه دهخدا
طیرة. [ طَ رَ ] (ع اِمص ) سبکی ، یقال : فیه طیرةٌ؛ای خفة و طیش . (منتهی الارب ). (در غیاث اللغات و آنندراج طیره را به این معنی با کسر طاء ضبط کرده بنقل از خیابان و برهان و رشیدی و بهار عجم و کشف اللغات و منتخب اللغات ). طیرورة. (منتهی الارب ) : دو چی...
-
طیرة
لغتنامه دهخدا
طیرة. [ ی َ رَ ] (ع اِ) فال بد. طورة. (منتهی الارب )(آنندراج ). (بسکون یاء نیز آمده ). سید شریف در شرح مشکوة گفته که : گویند فال اعم است از آنکه خوب باشد یا بد، ولی طیرة فقط در فال بد استعمال شود. و اصل این لفظ در مورد سانح و بارح استعمال گردیده . رج...
-
طیره کردن
لغتنامه دهخدا
طیره کردن . [ طَ / طِ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آغالیدن ، چنان باشد که کسی را بر کسی طیره کنند تا تند شود. برانگیختن . || خشمگین و غضبناک ساختن .
-
طیره گر
لغتنامه دهخدا
طیره گر. [ طَ / طِ رَ / رِ گ َ ] (ص مرکب ) خشمگر. خشمگن . خشمگین : گفتا چو منی را چه دهی دیده ٔ طیره نفرین بچنین طیره گر خیره نگر بر.سوزنی .
-
طیره گرفتن
لغتنامه دهخدا
طیره گرفتن . [طَ / طِ رَ / رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خشم گرفتن : و آنگه دو عرب بدان کنیسه حدث کردند و در محراب مالیدند و ابرهه طیره گرفت . (مجمل التواریخ ).
-
طیره گری
لغتنامه دهخدا
طیره گری . [ طَ/ طِ رَ / رِ گ َ ] (حامص مرکب ) خشمگنی : چند من از بی توئی زارگری و گری طیره گری را تو زآن گریه ٔ من خندخند.سوزنی .
-
طیره کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) به خشم آوردن .
-
طیره گری
فرهنگ فارسی معین
( ~ . گَ) [ ع - فا. ] (حامص .) خشم ، غضب .
-
شیوه و طیره
فرهنگ گنجواژه
روش.