کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طیبت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تیبت
لغتنامه دهخدا
تیبت . [ ت َ ب َ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب آرد: ... بازکردن چیزی بسته با چاقو یا ابزاری دیگر با ایجاد حفره یا شکافی مخصوصاً در چیزی شبیه خربزه که برای امتحان آن را شکاف دهند و تکه ای از آن را درآورند چشیدن را. و در آخر افزاید: آیا این فعل در زب...
-
جستوجو در متن
-
شوخطبعی
واژگان مترادف و متضاد
بذلهگویی، طیبت، مزاحی، هزالی
-
بذله
واژگان مترادف و متضاد
۱. جوک، شوخی، طیبت، لطیفه، مزاح، مطایبه، هزل ۲. لباس کار ≠ جد
-
هزل
واژگان مترادف و متضاد
بذلهگویی، جوک، شوخی، طیبت، ظرافت، لاع، لافی، لطیفه، لودگی، مزاح، مسخرگی، مسخره، مطایبه، هجا، هجو، هجو
-
باملاحت
لغتنامه دهخدا
باملاحت . [ م َ ح َ ] (ص مرکب ) که ملاحت دارد. نمکین . نمک دار. بانمک . || خوش سخن . طیبت گوی . ملیح .
-
پاکیزه شدن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طیب . طیبت . تطیاب . (تاج المصادر بیهقی ).
-
شمع فروختن
لغتنامه دهخدا
شمع فروختن . [ ش َف ُ ت َ ] (مص مرکب ) کار فروش شمع. شمعفروشی . || مخفف شمع افروختن . شمع روشن کردن : بفرمود تا شمع بفروختندبه هر سوی ایوان همی سوختند فردوسی .به طیبت کردن ار شمعی فروزی ازآن طیبت چو شمعی هم بسوزی . عطار.رجوع به شمع برافروختن شود.
-
بانمک
لغتنامه دهخدا
بانمک . [ ن َ م َ ] (ص مرکب ) (از: با + نمک ). که نمک دارد. نمکدار. نمکین . ملیح . باملاحت . خوش نمک . ملیحه . || خوشمزه . طیبت گو. خوش صحبت .
-
خوشمزگی
لغتنامه دهخدا
خوشمزگی . [ خوَش ْ / خُش ْ م َ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) لذیذی . خوش طعمی . خوش مذاقی . || لودگی . ظرافت . خوش طبعی . طیبت . مزاح .
-
بامزگی
لغتنامه دهخدا
بامزگی . [ م َ زَ / زِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی بامزه . کیفیت بامزه . طعم خوش داشتن . خوش طعم بودن غذا. مزه داشتن . و رجوع به مزه شود. || خوش مزگی . طیبت . خوش طبعی . شوخ بودن . (یادداشت مؤلف ).
-
دعابة
لغتنامه دهخدا
دعابة. [ دُ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) بازی و مزاح . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). طیبت . مزاح . لاغ . خوش طبعی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || گفتار مضحک و خنده آور. || حمق وحماقت و نادانی . (از اقرب الموارد). || مورچه ای است سیاه . (منتهی الارب ) (از اقرب...
-
لعل پیازی
لغتنامه دهخدا
لعل پیازی . [ ل َ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از لعل کم رنگ . (غیاث ).از انواع لعل . رجوع به لعل پیازکی شود : اشکم از شوق توچون لعل پیازی وآنگهی تو به طیبت مر مرا هر لحظه میگویی چو سیر.رضی الدین نیشابوری .
-
ابوحسان نملی
لغتنامه دهخدا
ابوحسان نملی . [ اَ ؟] (اِخ ) محمدبن حسان . یکی از طیبت گران و ادباست و او معاصر متوکل خلیفه بوده و با متوکل حکایاتی دارد. او راست : کتاب برجان و حباحب فی اخبار النساء و الباه . کتاب صغیر، هم در آن معنی . کتاب البغاء. کتاب السحق . کتاب خطاب المکاری ل...
-
خوش طبعی
لغتنامه دهخدا
خوش طبعی . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ] (حامص مرکب ) مزاح . فکاهت . طیبت . شوخی . مطایبه . مفاکهة. دعابه . مداعبه . لاغ . || خوشدلی . خوشحالی : شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنودپادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام . سوزنی .به خوش طبعی جهان میداد و می خوردقضای...
-
شوریده حال
لغتنامه دهخدا
شوریده حال .[ دَ / دِ ] (ص مرکب ) دیوانه و مجنون . (از ناظم الاطباء). || آشفته . مجذوب . شیدا : یکی پیش شوریده حالی نوشت که دوزخ تمنا کنی یا بهشت . سعدی .ندانی که شوریده حالان مست چرا برفشانند در رقص دست . سعدی .مدر پرده ٔ یار شوریده حال نه طیبت حرام...