کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طَرف و طواف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طرف گردیدن
لغتنامه دهخدا
طرف گردیدن .[ طَ رَ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) طرف شدن : کار مردان نیست با نامرد گردیدن طرف ورنه دستم از گریبان فلک کوتاه نیست .صائب .
-
طرف گرفتن
لغتنامه دهخدا
طرف گرفتن . [ طَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مرادف طرف بستن از چیزی : در ته سایه ٔ زلفی ننشینم هرگزهیچ طرفی دلم از طرف کلاهی نگرفت .علیقلی بیگ خراسانی (از آنندراج ).
-
طرف مسائی
لغتنامه دهخدا
طرف مسائی . [ طَ رَ ف ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به عرض وراب شود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
طرف یافتن
لغتنامه دهخدا
طرف یافتن . [ طَ ت َ ] (مص مرکب ) طرف بستن . موفق شدن . سود بردن : چند بار آن مخاذیل نیرو کردند در حمله ،اما هیچ طرفی نیافتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 39).
-
طرف البرک
لغتنامه دهخدا
طرف البرک . [ طَ فُل ْ ب ُ ](اِخ ) موضعی است نزدیک کوه مطاع بر دوفرسنگی مکه .
-
طرف القیطال
لغتنامه دهخدا
طرف القیطال . [ طَ فُل ْ ] (اِخ ) از جزیره ٔ فیران تا طرف القیطال مسافت 12 میل است . (الحلل السندسیه ج 1 ص 112).
-
طرف الناظور
لغتنامه دهخدا
طرف الناظور. [ طَ فُن ْ نا ] (اِخ ) شهری است در اسپانیا. (الحلل السندسیه ج 1 ص 112).
-
طرف گیر
لغتنامه دهخدا
طرف گیر. [ طَ رَ ] (نف مرکب ) آنکه طرف کسی نگاه دارد. طرفدار. حامی . حمایت کن .
-
طرف گیری
لغتنامه دهخدا
طرف گیری . [ طَ رَ گی ] (حامص مرکب ) جانب داری . حمایت . طرفداری .
-
این طرف
لغتنامه دهخدا
این طرف . [ طَ رَ ] (اِ مرکب ، ق مرکب ) این جانب . این سو. (فرهنگ فارسی معین ). این کنار. (ناظم الاطباء).
-
بی طرف
لغتنامه دهخدا
بی طرف . [ طَ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + طرف ) آنکه بی طرفی بخود گرفته است . (یادداشت مؤلف ). آنکه جانبداری نکند. کسی که تعصب ندارد. || (اصطلاح سیاسی ) آنکه دخالت در دسته بندیهای سیاسی نکند.
-
طرف الاصبع
دیکشنری عربی به فارسی
نوک انگشت , سرانگشت
-
طرف دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tarafdār ۱. [مجاز] جانبدار؛ حامی.۲. [قدیمی] حاکم.۳. [قدیمی] سرحددار؛ مرزدار؛ مرزبان.〈 طرفدار انجم: [قدیمی، مجاز] آفتاب.〈 طرفدار پنجم: [قدیمی، مجاز]۱. مریخ.۲. پادشاه ترکستان.
-
دریک طرف
دیکشنری فارسی به عربی
بجانب
-
بیک طرف
دیکشنری فارسی به عربی
بعيدا , تعليق جانبي