کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طوی
/toy/
معنی
۱. جشن؛ شادی.
۲. جشن عروسی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ ] (ع ص ) طَو. طاو. مرد لاغرشکم . شاعر گوید : فقام فادنی من وسادی وساده طوی البطن ممشوق الذراعین شرحب . ؟ (ازمنتهی الارب ).رجل ٌطوی البطن ؛ مرد باریک میان . (مهذب الاسماء).
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ وا ] (اِخ ) وادیی است به مکه . داودی گوید: آن ابطح است ، و چنین نیست که گفته . (معجم البلدان ).
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ وا ] (ع اِ) خیک . || (مص ، اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ).گرسنه شدن . || باریک میان شدن . (زوزنی ).
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ وا ] (ع مص ) بی اراده نخوردن چیزی را. (منتهی الارب ).
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ وی ی ] (اِخ ) کوهی و چاههائی است بدیار محارب و آن کوه را قرن الطوی خوانند و عنتره و زُهیر ذکر آن در شعر خویش بکرده . زُبیربن ابی بکر گوید: طوی ، چاهیست که عبدشمس بن عبدمناف بکند بالای مکه ... و سبیعة دختر وی بسرود : ان الطوی اذا ذکرتم مأه...
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طَ وی ی ] (ع اِ) چاه از سنگ و جز آن برآورده . (منتهی الارب ). چاه پیراسته . (مهذب الاسماء). || پشتواره از سلاح و متاع . || ساعتی از شب . (منتهی الارب ).
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طُ وا / طَ وا ] (اِخ ) ذوطوی ؛ موضعی است نزدیک مکه . شاعر گوید : اذا جئت اعلی ذی طوی قف و نادهاعلیک سلام اﷲ یا ربة الخدرهل العین ریا منک ام انا راجعبهم ّ مقیم لایریم عن الصدر. (از معجم البلدان ).و رجوع به ذوطوی شود.
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طُ وا / طِ وا ] (اِخ ) نام وادیی که موسی علیه السلام بدان وادی کلام حق تعالی بیواسطه شنید. (مهذب الاسماء). وادیی است که آن را وادی ایمن و وادی مقدس گویند. (منتخب اللغات ). موضعی است بشام نزدیک طور. (معجم البلدان ). یاقوت گوید: نامی عجمی است ب...
-
طوی
لغتنامه دهخدا
طوی . [ طُی ْ ] (ترکی ، اِ) طو. عروسی : برادرزادگان با تو جمعیتی بزرگ ساختند و روزها طوی کردند. (جهانگشای جوینی ). چون بحدود آلمالیغرسیدند اورغنه خاتون به استقبال آمد و طویهای متواترکرد. (رشیدی ). و دیگر شهزادگان باتفاق موافقت نموده بهارگاه در قراقرو...
-
طوی
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ تر. ] (اِ.) 1 - جشن ، شادی . 2 - ضیافت ، مهمانی .
-
طوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹طو، توی› [قدیمی] toy ۱. جشن؛ شادی.۲. جشن عروسی.
-
طوی
واژهنامه آزاد
جشن عروسی، میهمانی، شادمانی.
-
واژههای مشابه
-
طُوًى
فرهنگ واژگان قرآن
اسم جلگهاي است که در دامنه کوه طور (محل مناجات حضرت موسي علي نبينا و عليه السلام با خداوند) قرار دارد ، و همانجا است که خداي سبحان آن را وادي مقدس ناميده است
-
طوی دراز
لغتنامه دهخدا
طوی دراز. [ طُ دِ ] (اِخ ) دهی است به سه فرسنگی مغرب کاکی ، و طوی بمعنی چاه است . (فارسنامه ٔ ناصری ). و رجوع به طویل دراز شود.