کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طويل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طويل
معنی
طويل , دراز
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طويل
دیکشنری عربی به فارسی
طويل , دراز
-
واژههای مشابه
-
طویل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بلند، مرتفع ۲. دراز، ممتد ۳. طولانی، مدید ۴. کشیده، درازمدت ≠ قصیر ۵. مفصل ۶. گسترده
-
طویل
فرهنگ واژههای سره
دراز
-
طویل
لغتنامه دهخدا
طویل . [ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز در 22 هزارگزی جنوب اهواز و 6 هزارگزی باختر راه آهن بندر شاهپور به اهواز. دشت و گرمسیر با 60 تن سکنه . آب از چاه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری . راه آن در تابستان اتومبیل...
-
طویل
لغتنامه دهخدا
طویل . [ طَ ] (ع ص ) دراز. ج ، طِوال ، طیال . (منتهی الارب ). بلند. نقیض قصیر. خلاف قصیر : پیراهن قصیر بود زشت بر طویل پیراهن طویل بود زشت بر قصیر. منوچهری . || دیریاز (شب ). || (اصطلاح طب ) قسمی از نبض و آن قوی و در طول ساعد باشد. || (اِ) خانه ٔ پنج...
-
طویل
لغتنامه دهخدا
طویل .[ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزرج بخش حومه ٔ شهرستان قوچان در 35 هزارگزی شمال خاوری قوچان و 32 هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی قوچان به باجگیران . کوهستانی و معتدل با 162 تن سکنه . آب آن از رود اترک . محصول آنجا غلات و تریاک . شغل اهالی زراعت و مالدار...
-
طویل
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (ص .) 1 - دراز، بلند. 2 - یکی از بحور شعر عرب که وزن آن چهار بار «فعولن مفاعیلن » است .
-
طویل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] tavil ۱. دراز.۲. (ادبی) در عروض، بحری بر وزن فعولن مفاعیلن فعولن مفاعیلن.
-
طویل
دیکشنری فارسی به عربی
طويل , لمدة طويلة
-
ظلکم طویل
لغتنامه دهخدا
ظلکم طویل . [ ظِل ْ ل ُ ک ُ طَ ] (ع جمله ٔ اسمیه ٔ دعایی ) سایه ٔ شما پاینده . عمرتان بادا دراز.
-
طویل الباع
لغتنامه دهخدا
طویل الباع . [ طَ لُل ْ ] (ع ص مرکب ) درازدست . (مفاتیح خوارزمی ). و رجوع به باع شود.
-
طویل البنات
لغتنامه دهخدا
طویل البنات . [ طَ لُل ْ ب َ ] (اِخ ) کوهی میان یمامه و حجاز (طویل النبات بتقدیم نون بر باء نیز آمده است ). (معجم البلدان ).
-
طویل الزندین
لغتنامه دهخدا
طویل الزندین . [ طَ لُزْ زَ دَ ] (ع ص مرکب ) آنکه استخوانهای هر دو ذراع آن بلند و بزرگ باشد. (منتهی الارب ).
-
طویل العمر
لغتنامه دهخدا
طویل العمر. [طَ لُل ْ ع ُ ] (ع ص مرکب ) دراززندگانی . بسیارزیست .