کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طوس
فرهنگ واژههای سره
توس
-
طوس
لغتنامه دهخدا
طوس . (اِخ ) از دیههای بخارا. (معجم البلدان ).
-
طوس
لغتنامه دهخدا
طوس . (اِخ ) پسر نوذر. وی در دربار چند شاهنشاه ایران ، کیقباد و کاوس و کیخسرو، مقام اسپهبدی داشته است . رجوع به توس در همین لغت نامه و آنندراج و فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 44 و شاهنامه ٔ فردوسی شود.
-
طوس
لغتنامه دهخدا
طوس . (اِخ ) ناحیتی است (به خراسان ) و اندر وی شهرکهاست چون طوران و نوقان و بروغون و رایکان و بنواذه و اندر میان کوههاست و اندر کوههای وی معدن پیروزه است و معدن مس است و سرب و سرمه و شبه و [ از وی ] دیگ سنگین و سنگ فسان و شلواربند و جورب خیزد وبه نوق...
-
طوس
لغتنامه دهخدا
طوس . (اِخ ) نام یکی از شاهان مصر که پس از شورش آنجا در زمان داریوش دوم بسلطنت رسیده اند. ابوریحان در آثارالباقیه (چ لیپزیک 1923 ص 91)نام ایشان را چنین نوشته است : آمرطیوس ، نافرطاس ، اوخرس ، فساموث ، موثاطوس ، ناقاطانباس ، طوس ، ناقاطانباس .این کلمه...
-
طوس
لغتنامه دهخدا
طوس . (ع اِمص ) دوام و همیشگی چیزی . (منتهی الارب ). || (اِ) دوائی که جهت حفظ صحت خورند. (منتهی الارب ). داروئی که برای حفظ آشامیده شود. (منتخب اللغات ). || (مص ) بپوشانیدن . (تاج المصادر).
-
طوس
لغتنامه دهخدا
طوس . [ طَ ] (ع اِ) ماه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || (اِمص ) خوبی و تازگی چهره بعدِ بیماری . (منتهی الارب ). خوبی رو وتازگی آن بعد از رستن از بیماری . (منتخب اللغات ). || (مص ) خوبرو شدن . || پاسپر کردن . (منتهی الارب ). زیر پای مالیدن . (منت...
-
واژههای مشابه
-
گاو طوس
لغتنامه دهخدا
گاو طوس . [ وِ ] (اِخ ) لقبی است (تنابذی ) که حسودان به خواجه نظام الملک میدادند. رجوع به گاو و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
-
طوس نوذر
لغتنامه دهخدا
طوس نوذر. [ س ِن َ ذَ ] (اِخ ) رجوع به طوس (پسر نوذر) و توس شود.
-
طوس خیمه
لغتنامه دهخدا
طوس خیمه . [ خ َم َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان در 12 هزارگزی جنوب باختری لنده مرکز دهستان و 54 هزارگزی شمال بهبهان به آغاجاری با 30 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
آذری طوس
لغتنامه دهخدا
آذری طوس .[ ذَ ] (اِ) نام مسهلی است مرکب از بیست وپنج جزء.
-
جزیره ٔ طوس
لغتنامه دهخدا
جزیره ٔ طوس . [ ج َ رَ ی ِ ] (اِخ ) اندر اقیانوس مغربی و اندر شمال این جزایر برطانیه . درازاء او صد فرسنگ است . ازو یک آب بزرگ بگشاید وبر خشک ریزد و راست برود تا به دریای مارطس که اندرشمال صقلاب است . (از حدود العالم چ دانشگاه ص 22).
-
جامع طوس
لغتنامه دهخدا
جامع طوس . [ م ِ ع ِ ] (اِخ ) مسجدی است در طوس . این جامع را حسن بن علی بن اسحاق ملقب به نظام الملک وزیر آلب ارسلان و ملکشاه سلجوقی بنا کرده است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 109).
-
پور طوس
لغتنامه دهخدا
پور طوس . [ رِ ] (اِخ ) پسر طوس : بفرمود تا در میان پور طوس بگردد به هر جای با بوق و کوس .فردوسی .