کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طور هارون
لغتنامه دهخدا
طور هارون . [ رِ ] (اِخ ) کوهی که هارون برادر موسی بدانجا مدفونست . (برهان ). کوهیست بلند در جنوب بیت المقدس و قبر هارون بدانجاست . وی یا برادر خود موسی بر فراز آن شد و بازنگشت از اینرو بنی اسرائیل موسی را بقتل وی متهم ساختند و وی خدا را بخواند تا تا...
-
این طور
فرهنگ فارسی معین
(طُ) [ فا - ع . ] (ق مر.) چنین ، اینچنین . ؛که ~ در موردی گویند که خبر یا مطالبی برخلاف رضا و میل شنیده باشند.
-
آتش طور
لغتنامه دهخدا
آتش طور. [ ت َ ش ِ ] (اِخ ) آتشی که بر موسی تجلی کرد بطور.
-
ساده طور
لغتنامه دهخدا
ساده طور. [ دَ / دِ طَ / طُو ] (ص مرکب ) کنایه از آدمی بی تکلف . (بهار عجم ) (آنندراج ). صاف و صادق و بی ریا و راست و درست در هر کاری . (ناظم الاطباء).. ساده وضع : مروت ساده طورت کرد اماچه خود را خوب در کار تو کردم .ظهوری (از آنندراج ).
-
نار طور
لغتنامه دهخدا
نار طور. [ رِ ] (اِخ ) آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم اﷲ تجلی کرد. رجوع به طور شود : شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طورشمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش .وحشی .
-
لاله ٔ طور
لغتنامه دهخدا
لاله ٔ طور. [ ل َ / ل ِ ی ِ ] (اِخ ) کنایه از آتش طور است . (آنندراج ) : اگر چه لاله ٔ طور است روی روشن اوچراغ صبح بود با بیاض گردن او.صائب (از آنندراج ).
-
این طور
لغتنامه دهخدا
این طور. [ طَ / طُو ] (ق مرکب ) چنین . اینچنین . (فرهنگ فارسی معین ).- که اینطور ؛ در موردی گویند که مطلبی بر خلاف رضا شنیده باشند. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بی طور
لغتنامه دهخدا
بی طور. [ طَ / طُو ] (ص مرکب ) (از: بی + طور) بدوضع. بی روش . بدسلوک . (ناظم الاطباء). رجوع به طور شود.
-
چراغ طور
لغتنامه دهخدا
چراغ طور. [ چ َ / چ ِ غ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تجلی که بر موسی علیه السلام بر کوه طور شده بود. (آنندراج ). آتش طور. روشنی که در کوه طور بر موسی نمایان شد. چراغ کلیم . رجوع به چراغ کلیم شود.
-
این طور
دیکشنری فارسی به عربی
مثل هذا
-
طور دیگر
دیکشنری فارسی به عربی
ما عدا ذلک
-
طور زیتا
واژهنامه آزاد
باغ های زیتون را زیتا می نامند.
-
به طور حتم
فرهنگ واژههای سره
بی گمان
-
به طور قطع
فرهنگ واژههای سره
بی گمان
-
به طور کلی
فرهنگ فارسی معین
(بِ طُ رِ کُ لّ) [ ع . ] (ق مر.) از هر لحاظ ، من حیث المجموع .