کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طوری
لغتنامه دهخدا
طوری . (اِ) توری . قسمی پارچه . || لیف . || کیسه مانندی کوچک شبیه طور که در برخی از چراغها که با نفت سوزد بکار رود.
-
طوری
لغتنامه دهخدا
طوری . [ ری ی ] (ع ص ، اِ) وحشی از مردم و مرغ و کبوتر. (منتهی الارب ). وحشی . (مهذب الاسماء). اسم طیور وحشی است و حمام را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه ). رمیدگی و وحشت . (برهان ) (آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
طؤری
لغتنامه دهخدا
طؤری . [ طُءْ ری ی ] (ع اِ) طؤوی . گویند: ما بالدار طؤری ؛ نیست در خانه کسی . (منتهی الارب ). رجوع به طؤوی شود.
-
چه طوری
فرهنگ واژههای سره
چه جوری، چگونه
-
علی طوری
لغتنامه دهخدا
علی طوری . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ طوری مصری حنفی . فقیه قرن دهم هجری بود و در سال 1004هَ . ق . در مصر درگذشت . او راست : ذخیرالناظر، در شرح الاشباه و النظائر ابن نجم ، در فروع فقه . (از معجم المؤلفین از خلاصةالاثر محیی ج 3 ص 200 و هدیة العارفی...
-
طوری باف
لغتنامه دهخدا
طوری باف . (نف مرکب ) آنکه طور بافد. و رجوع به توری شود.
-
ساده طوری
لغتنامه دهخدا
ساده طوری . [ دَ / دِ طَ / طُو ] (حامص مرکب ) ملایمت و مدارا. سادگی و حماقت . (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
توری
لغتنامه دهخدا
توری . (ص نسبی ، اِ) منسوب به تور، نوعی پارچه . پارچه ٔ لطیف و متخلخل و مشبک که حاجب ماوراء نیست و از آن جامه و پرده و یراق جامه کنند. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
-
توری
لغتنامه دهخدا
توری . (ص نسبی ) تورانی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ترکمان و ترک و مغول . (ناظم الاطباء). منسوب به تور (توران ) : به گیتی نداند کسی همنبردز رومی و توری و آزادمرد. فردوسی .بر اوی اندر آمد دودیده پر آب همان زین توری شدش جای خواب . فردوسی .یکی چتر توری...
-
توری
لهجه و گویش تهرانی
توران (نام زن)
-
جستوجو در متن
-
چنان که
فرهنگ فارسی معین
(چِ یا چُ کِ) (ق تشب .) به طوری که ، بدانسان که . آن طوری که .
-
آنچنان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ آنچونان] 'ānče(o)nān آنطور؛ بهطوری؛ آنگونه.