کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طوب
معنی
سعادت جاوداني بخشيدن , امرزيدن , مبارک خواندن
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طوب
لغتنامه دهخدا
طوب . (اِخ ) (قصر الَ ...) موضعی است به افریقیه . (معجم البلدان ).
-
طوب
لغتنامه دهخدا
طوب . (اِخ ) موضعی است درگذرگاه اردن که یفتاح بدانجا گریخت ... و دور نیست که همان طیبه حوران حالیه باشد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
طوب
لغتنامه دهخدا
طوب . (ع اِ) خشت پخته . (منتخب اللغات ) (مهذب الاسماء). خشت پخته به لغت اهل مصر. (منتهی الارب ). به لغت اهل مصر آجر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
طوب
لغتنامه دهخدا
طوب . (معرب ، اِ) توپ . گوی . رجوع به دزی ج 2 ص 63 و کلمه ٔ طوبه شود.
-
طوب
دیکشنری عربی به فارسی
سعادت جاوداني بخشيدن , امرزيدن , مبارک خواندن
-
واژههای همآوا
-
توب
لغتنامه دهخدا
توب . (اِ) دیده . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || توپ . رجوع به توپ شود. || تاب و پیچ وچین . || ریسمان . || کثرت و افزونی . || طاقت و قدرت . (از ناظم الاطباء).
-
توب
لغتنامه دهخدا
توب . [ ت َ ] (ع مص ) بازگشتن از گناه . (زوزنی ). از گناه بازگشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). توبه . متاب . تتوبة. بازگشت از گناه . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || توفیق توبه دادن خدای کسی را: تاب اﷲ علیه ؛توفیق ت...
-
جستوجو در متن
-
سعادت جاودانی بخشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
طوب
-
مبارک خواندن
دیکشنری فارسی به عربی
بارک , طوب
-
امرزیدن
دیکشنری فارسی به عربی
اغفر له , بري , طوب , مسوولية
-
اطواب
لغتنامه دهخدا
اطواب . [ اَطْ ] (ع اِ) ج ِ طوب ، آجر و آن جمع قله است . (از معجم البلدان ).
-
طوبة
لغتنامه دهخدا
طوبة. [ ب َ ] (ع اِ) تأنیث طوب ، آجر. لغتی است شامی و گمان میکنم رومی باشد . (المعرب جوالیقی ص 229). || کلوخه ٔ کنده شده از زمین که سخت و خشک باشد: جاء لعندی و هو مقطع الحوائج منتوف اللحیة و هو یدق علی صدره بطوبتین ، از یادداشتی که درین باره آمده اس...
-
خشت پخته
لغتنامه دهخدا
خشت پخته . [ خ ِ ت ِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) آجر، آجُرَّه ، آگور. (یادداشت بخط مؤلف ). قِرمید. (دهار). طوب . (منتهی الارب ). مقابل خشت خام . چون خشت خام را در کوره گذارند و حرارت دهند پخته شود این خشت پخته را آجر می نامند : با سنگ و خ...