کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طهی
لغتنامه دهخدا
طهی . [ طَ ها ] (ع اِ) کاه ریزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طهی
لغتنامه دهخدا
طهی . [ طَهَْ ی ْ ] (ع مص ) گوشت پختن . بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طهو. طُهی ّ.
-
طهی
لغتنامه دهخدا
طهی . [ طُ ها ] (ع اِ) گرگ . || (ص ) پخته هرچه باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طهی
لغتنامه دهخدا
طهی . [ طُ هی ی ] (ع مص ) گوشت پختن .بریان کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طهو. طَهْی .
-
واژههای همآوا
-
تهی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پوچ، تخلیه، خالی، خلاء ≠ پر، مملو ۲. عاری
-
تهی
فرهنگ فارسی معین
(تُ) (ص .) خالی .
-
تهی
لغتنامه دهخدا
تهی . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص ) به معنی خالی ... که در مقابل پر است . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ رشیدی ). پهلوی توهیک ، تیهیک ، تهک ،تی . خالی ، مقابل پر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی «توهیک » و «تیهیک » ... از پار...
-
تهی
لغتنامه دهخدا
تهی . [ ت ِ ] (ع اِ اشاره ) مؤنث ذا؛ یعنی اسم اشاره ای که بدان به زن اشاره کنند. (ناظم الاطباء).
-
طحی
لغتنامه دهخدا
طحی . [ طَح ْی ْ ] (ع مص ) لغتی است در طحو. رجوع به طحو شود.
-
طحی
لغتنامه دهخدا
طحی . [ طُ ح َ ] (اِخ ) موضعی است که در شعرملیح هذلی آمده است . (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 31).
-
تهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tūhīk, tihīk] ‹تی› tohi ۱. [مقابلِ پُر] آنچه چیزی در داخل آن نباشد؛ خالی.۲. بیارزش.۳. تنها: ◻︎ کوفته بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی کوفتهست (سعدی۱: ۱۰۳).
-
جستوجو در متن
-
بریان کردن
لغتنامه دهخدا
بریان کردن . [ ب ِرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کباب کردن . برشته کردن . پختن . تف دادن . اشتواء. اطباخ .افتئاد. اکشاء. انضاج . حَنذ. تَشویة. شَی ّ. طَجن . طَهو. طَهی . طَهَیان . قَلو. قَلی . کَشَی : از آن پس که بی توش و بی جانْش کردبر آن آتش تیز بریانْش کر...
-
گرگ
لغتنامه دهخدا
گرگ . [ گ ُ ] (اِ) پارسی باستان ورکانا ، اوستایی وهرکه (گرگ )، پهلوی گورگ ، هندی باستان ورکه (گرگ )، ارمنی گل ، کاشانی ور، ورگ ، ورگ ، مازندرانی وُرگ ، کردی ورگ ، افغانی لوگ ، اُسّتی برق یا بیرق ، بیرنق ، بلوچی گورگ ، گورک ، یودغاورگ ، یغنابی ارک جان...