کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طنی
لغتنامه دهخدا
طنی . [ طَن ْی ْ ] (ع اِ) تهمت . || خاکستر سرد. || بیماری . || چغزلاوه . || (مص ) خریدن درخت خرما یا بار آن . || فروختن بار درخت خاصة. || زنا کردن . || درگذشتن در فجور و تمادی کردن در آن . || درچفسیدن سپرز در پهلوی چپ کسی از تشنگی . (منتهی الارب ). س...
-
طنی
لغتنامه دهخدا
طنی . [ طِن ْی ْ ] (ع اِمص ) نافرمانی . اسم است طنی را. || (اِخ ) نام آبی است . (منتهی الارب ).
-
طنی
لغتنامه دهخدا
طنی . [ طُ نی ی ] (ع ص ) مرد تندار پرگوشت . (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
تنی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدنی ۲. مربوط به تن ۳. از یک پدر و مادر ≠ ناتنی
-
تنی
فرهنگ فارسی معین
(تَ) (ص نسب .) 1 - منسوب به یک تن . 2 - از یک پدر. مق ناتنی .
-
تنی
لغتنامه دهخدا
تنی . [ ت َ ] (ص نسبی )بمعنی جسمانی است . (برهان ). منسوب به تن چنانکه در تنانی گذشت ، یعنی جسمانی . (انجمن آرا) (آنندراج ). دارای جسم و جسمانی و مادی . (ناظم الاطباء). پهلوی تنیک . از: تن + ی (نسبت ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || در تداول ، اَبَوینی ...
-
جستوجو در متن
-
خرطمانی
لغتنامه دهخدا
خرطمانی . [ خ ُ طُنی ی ] (ع ص نسبی ) مرد کلان بینی . (از ناظم الاطباء).
-
تطنیة
لغتنامه دهخدا
تطنیة. [ ت َ ی َ ](ع مص ) علاج کردن از طنا. (تاج المصادر بیهقی ). علاج طنی نمودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || داغ کردن در پهلوی شتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
نافرمانی
لغتنامه دهخدا
نافرمانی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) سرکشی . طغیان . مخالفت . عدم اطاعت . (ناظم الاطباء). رهق . طنو. طنی . (منتهی الارب ). عقوق . عصیان . عتو. اباء. گردنکشی . تمرد : از حد و غایت نافرمانی درمگذرکه پدیدارست اندازه ٔ نافرمانی . منوچهری . || عصیان . (ربنجنی ...
-
پشته
لغتنامه دهخدا
پشته . [ پ ُ ت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) مقداری که با پشت توان برداشت . هر چیز که بر پشت گیرند از هیمه و جز آن . کوله . کوله بار. بار : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمک شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی (از کلیله و د...