کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طمع بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
اهل طمع
لغتنامه دهخدا
اهل طمع. [ اَ ل ِ طَ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حریص . طامع. آزمند : دیده ٔ اهل طمع به نعمت دنیاپر نشود همچنانکه چاه به شبنم .(گلستان ).
-
بی طمع
لغتنامه دهخدا
بی طمع. [ طَ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + طمع) بی آز و حرص . (آنندراج ). بدون توقع : عالم عامل بی طمع باورع . (سندبادنامه ص 64).نشاید حکم کردن بر دو بنیادیکی بر بی طمع دیگر بر آزاد. نظامی .بی طمعیم از همه سازنده ای جز تو نداریم نوازنده ای . نظامی .آز بگ...
-
خام طمع
لغتنامه دهخدا
خام طمع. [ طَ م َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است . نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد : یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار. کمال الدین اسماعیل .نه من خام طمع ع...
-
خام طمع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] xāmtama' دارای آرزوهای بیهوده؛ کسی که بیهوده به چیزی طمع میبندد: ◻︎ نه من خامطمع عشق تو میورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲: ۳۶۳).
-
طمع کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] tama'kār طماع؛ حریص.
-
طمع ورزیدن
دیکشنری فارسی به عربی
طمع
-
خون طمع
واژهنامه آزاد
حریص-طمعکار-شخص خیلی طمعکار
-
طمع خوم
واژهنامه آزاد
پر توقع،کسی که توقع بیجا دارد
-
خون طمع
واژهنامه آزاد
حریص-طمعکار-شخص خیلی طمعکار
-
طمع و حرص
فرهنگ گنجواژه
آز.
-
ترس و طمع
فرهنگ گنجواژه
صفات بد.
-
حرص و طمع
فرهنگ گنجواژه
آز.
-
درخواست و طمع
فرهنگ گنجواژه
چشمداشت.
-
جستوجو در متن
-
شوخ گرفتن
لغتنامه دهخدا
شوخ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شوخ بستن . درشت و هنگفت شدن دست از کار و محنت و مزدوری و پینه بستن آن . (ناظم الاطباء). پدید آمدن چرک و وسخ در اندام و پینه بستن دست و پای بالخصوص : اگر شوخ گیرد همه جای من چه باشد دلم از طمع هست پاک . خسروی .رجو...
-
ناخن تیز کردن
لغتنامه دهخدا
ناخن تیز کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از طمع زیادتی کردن و توقع بیجا داشتن . (آنندراج ) (بهار عجم ). طمع در چیزی بستن .