کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلو
لغتنامه دهخدا
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع اِ) ریزه ٔ هر چیزی . (منتهی الارب ). || آهوبره که نوزاده باشد. (منتخب اللغات ).
-
طلو
لغتنامه دهخدا
طلو. [ طَل ْوْ ] (ع مص )پای بچه ٔ چهارپایان بستن . (منتهی الارب ). ببستن پای بچه ٔ چهارپای که زنگله دارد. (تاج المصادر بیهقی ).
-
طلو
لغتنامه دهخدا
طلو. [ طُل ْوْ ] (ع ص ) قابض باریک اندام . || (اِ) گرگ . (منتهی الارب ). (بکسر) بعربی اسم ذئب است و بفارسی مس را نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
واژههای همآوا
-
تلو
فرهنگ فارسی معین
(تِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دنبال ، پس . 2 - بچة شتر که دنبال مادر خود می رود.
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت َ ] (اِ) مطلق خار را گویند. (برهان ). خار. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا)(آنندراج ). علیق و تمش . (ناظم الاطباء). تیغ شوک . شوکة. تمشک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تیر اندر قلب دشمن تا تلومیخلد چونانکه در چشمش تلو. ابورافع (...
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت َ ل َ ] (اِخ ) دو روستای مجاور هم بنام تلو بالا و تلو پایین است که در بخش شمیران شهرستان تهران کنار راه شوسه ٔ تهران به شمشک واقع است و200تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت َ ل ُوو ] (ع ص ) همیشه اتباع کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت َل ْوْ ] (ع مص ) خریدن بچه ٔ استر. (ناظم الاطباء). کره قاطر خریدن . (از اقرب الموارد).
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت ِل ْوْ ] (ع ص ، اِ)پس رو چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پیرو. (غیاث اللغات ) : به سخن ماند شعر شعرارودکی را سخنی تلو نبی است . شهید بلخی .|| رفیع و بلند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بچه ٔ ناقه که پس ...
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت ُ ] (اِ) پایین تیر باشد جایی که پی در آن پیچند و رنگ کنند و پیکان مضبوط سازند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ). پایین تیره . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) : تیر اندر قلب دشمن تا تلومیخلد چونانکه در چشمش تلو.ابورافع (از ف...
-
تلو
لغتنامه دهخدا
تلو. [ ت ُ ل ُوو ] (ع مص ) از پی فراشدن . (تاج المصادر بیهقی ). از پی کسی رفتن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). در پی کسی رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فروگذاشتن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). گذاشتن کسی را...
-
تلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] telv ۱. دنباله.۲. پیرو.
-
تلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] telo[w] = 〈 تلوتلو〈 تلوتلو: [عامیانه] حرکت بیاراده به چپ و راست، مانند راه رفتن آدم مست.〈 تلوتلو خوردن: [عامیانه] به چپ و راست حرکت کردن؛ نامرتب راه رفتن در حالت مستی یا حالت ضعف و ناتوانی.
-
تِلّو
لهجه و گویش بختیاری
tellu شکم گنده.