کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ماه طلعت
لغتنامه دهخدا
ماه طلعت . [ طَ ع َ] (ص مرکب ) ماه سیما. (ناظم الاطباء). از اسمای محبوب است . (آنندراج ). و رجوع به ماه سیما و ماه چهر شود.
-
ملک طلعت
لغتنامه دهخدا
ملک طلعت . [ م َ ل َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) ملک سیما. فرشته روی . زیباروی . پریچهره : ملک نهاد و ملک همت وملک طلعت چنو کجاست یکی از همه ملوک بیار.فرخی .
-
مکروه طلعت
لغتنامه دهخدا
مکروه طلعت . [ م َ طَ ع َ ] (ص مرکب ) زشت چهره . زشت منظر. قبیح المنظر : مکروه طلعتی است جهان فریبناک هر بامداد کرده به خوبی تجملی .سعدی .
-
خجسته طلعت
لغتنامه دهخدا
خجسته طلعت . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش رو. خوش سیما. مبارک طلعت . مبارک لقا. میمنت صورت : خجسته طلعتی و شاه را خجسته وزیربزرگ همتی وجود را بزرگ پناه .فرخی .
-
خوب طلعت
لغتنامه دهخدا
خوب طلعت . [ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوب صورت . خوبرخ . خوش منظر. خوش قیافه . نیکوروی . خوبروی . خوب چهره . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خوش طلعت
لغتنامه دهخدا
خوش طلعت . [ خوَش ْ / خُش ْ طَ ع َ ] (ص مرکب ) خوش صورت . خوشگل . زیباروی . با طلعت نکو.
-
طلعت بک حرب
لغتنامه دهخدا
طلعت بک حرب . [ طَ ع َ ب َ ح َ ] (اِخ ) محمد. از نویسندگان معاصر مصر است . (معجم المطبوعات ج 2).
-
واژههای همآوا
-
طلاة
لغتنامه دهخدا
طلاة. [ طَ ] (اِخ ) کوهی است معروف به نجد. (معجم البلدان ).
-
طلاة
لغتنامه دهخدا
طلاة. [ طُ ] (ع اِ) شتر ماده ٔ گرگین . || لته پاره ای که بدان شتر را مالند. طلیاء. (منتهی الارب ).
-
طلعة
لغتنامه دهخدا
طلعة. [ طَ ع َ ] (ع اِ) یکی طلع. طلعت .- طَلعة ذِکر ؛ غلاف خرما. (از منتهی الارب ).
-
طلعة
لغتنامه دهخدا
طلعة. [ طُ ل َ ع َ ] (ع ص ) نفس طُلعة؛ نفس سخت گیرنده ٔ چیزی و تفحص کننده ٔ آن و مایل بهوا. (منتهی الارب ). بسیار واقف بر چیزی . (منتخب اللغات ). || امراءة طلعة خباءة؛ زن بسیار خویشتن را نماینده و پنهان شونده . (منتهی الارب ). زنی ظاهرشونده و خویشتن ...
-
تلعت
فرهنگ فارسی معین
(تَ عَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشیب ، سرازیر. 2 - سیل گیر. 3 - دهانة رودخانه .
-
تلعة
لغتنامه دهخدا
تلعة. [ ت َ ع َ ] (ع اِ) پاره ٔ بلند از زمین و پشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): کدخان مرتجل باعلی تلعة. (اقرب الموارد). || نشیب . از لغات اضداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): و انی ...
-
طَلَعَت
فرهنگ واژگان قرآن
طلوع کرد