کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلح
/talh/
معنی
۱. = موز
۳. = مغیلان
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. خار، مغیلان، درخت صمغعربی
۲. موز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلح
واژگان مترادف و متضاد
۱. خار، مغیلان، درخت صمغعربی ۲. موز
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طَ ] (ع اِ) یکی از بزرگترین درختان نوع عضاه . ام غیلان . (مهذب الاسماء). رجوع به ام غیلان شود. درخت خارآورد و گویند درخت ام غیلان . (مهذب الاسماء). مغیلان . خار مغیلان . درختی بزرگ و خاردار در ریگستان . (منتخب اللغات ). سمر. سمرة. (منتهی الار...
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طَ ] (ع مص ) مانده شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر). طلاحة. مانده گردیدن شتر و منه حدیث اسلام عمر: فمابرح یقاتلهم حتی طلح ؛ ای اعیا. (منتهی الارب ). مانده کردن ستور و مانده شدن وی . (تاج المصادر). طلح زید بعیره ؛ مانده گردانید شتر را (لازم است و ...
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طَ ل َ ] (اِخ ) نام موضعی است . اعشی گوید : کم رأینا من اناس هلکواو رأینا المرء عَمْراً بطلح . (معجم البلدان ).و گویند «ذوطلح » نام موضعی است که اعشی آنجا به خدمت عمرو رسید و شعری در مدح وی سرود که بیت فوق از آنجمله است و برخی معتقدند که اع...
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طَ ل َ ] (ع اِ) نعمت . (منتهی الارب ) : کم رأینا من اناس هلکواو رأینا المرء عَمْراً بطلح .ابن السکیت گوید: طلح در این شعراعشی اسم موضعی است ، اما دیگران گویند که اعشی در موضعی بنام ذوطلح به خدمت عمرو رسید و در شعر خویش ازذوطلح تیمناً به طلح...
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ طلحة. (دهار).
-
طلح
لغتنامه دهخدا
طلح . [ طُل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طالح . (منتهی الارب ). بدکرداران . رجوع به طالح شود.
-
طلح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] talh ۱. = موز۳. = مغیلان
-
واژههای مشابه
-
طَلْحٍ
فرهنگ واژگان قرآن
ميوه يا درخت موز (برخي هم گفته اند درختي است که سايهاي خنک و مرطوب دارد . يا درخت ام غيلان است ، که شکوفههايي خوشبو دارد)
-
طلح الغباری
لغتنامه دهخدا
طلح الغباری . [ طَ حُل ْ ؟ ](اِخ ) موضعی است مر بنی سِنْبِس را. (منتهی الارب ).
-
واژههای همآوا
-
تله
واژگان مترادف و متضاد
بند، پهند، تور، جال، دام
-
طله
لغتنامه دهخدا
طله . [ طَل ْه ْ ] (ع مص ) رفتن . || آهسته و نرم رفتن . (منتهی الارب ).
-
طله
لغتنامه دهخدا
طله . [ طُ ل َه ْ ] (ع ص ، اِ) ابر تنک ، گویند: مافی السماء طلة؛ ای مارق من السحاب . (منتهی الارب ).