کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلبیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلبیده
/talabide/
معنی
خواستهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. دعوتشده، مدعو، میهمان
۲. فراخوانده، احضارشده، احضاری
۳. خواسته
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلبیده
واژگان مترادف و متضاد
۱. دعوتشده، مدعو، میهمان ۲. فراخوانده، احضارشده، احضاری ۳. خواسته
-
طلبیده
لغتنامه دهخدا
طلبیده . [ طَ ل َ دَ / دِ ] (ن مف ) نعت مفعولی از طلبیدن . خواهان شده . خواسته : یک نفس را از چنگال مشقت خلاص طلبیده آید. (کلیله و دمنه ).
-
طلبیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] talabide خواستهشده.
-
جستوجو در متن
-
paludisms
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طلبیده ها
-
متحمر
لغتنامه دهخدا
متحمر. [ م ُ ت َ ح َم ْ م ِ ] (ع ص ) کسی که می طلبد و می خواند خر را. || خر طلبیده شده . || کسی که به زبان حِمْیَر سخنی می گوید. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
-
مدعو
لغتنامه دهخدا
مدعو. [ م َ ع ُوو ] (ع ص ) خواهانی نموده شده . خوانده شده .(آنندراج ). دعوت شده . طلبیده . مهمان و کسی که آن را برای اطعام خوانده باشند. || نامیده شده . نام برده شده . (ناظم الاطباء). موسوم . (یادداشت مؤلف ).- مدعو به ؛ موسوم به . ملقب به .
-
بالاق
لغتنامه دهخدا
بالاق . (اِخ ) (... غارتگر) و او پادشاه بود در زمانی که اسرائیلیان رو بزمین موعود میرفتند و چون خبر ایشان بگوش وی رسید، بسیار ترسان گردید مبادا او را نیز مثل سیحون و عوج کنند لهذا با مدیان هم عهد شد که با ایشان جنگ کند و بلعام را طلبیده که آمده آنها ...
-
گاندارید
لغتنامه دهخدا
گاندارید. (اِخ ) گاندرید. گانگرید. در قدیم مردمان کنار رود گنگ را بنام گاندرید میخواندند و پادشاه آن مملکت را در زمان فتوحات اسکندر، کساندرامِس مینامیدند و قوای او در جنگ با اسکندر از این قرار بود: 20 هزار سوار، 120 هزار پیاده ، دو هزار ارابه و چهل ه...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . خوندمیر در حبیب السیر (ج 1 ص 378) آرد: در سنه ٔ 524 هَ . ق . حاکم سمرقند احمدبن سلیمان نسبت بسلطان در مقام خصومت درآمده رایت فیروزی شعار سنجری از آب آمویه عبور نموده سایه ٔ وصول بر حدود سمرقند انداخته احمد در شهر ...
-
باباخان چاوشلو
لغتنامه دهخدا
باباخان چاوشلو. [ ن ِ وُ ] (اِخ ) ابوالحسن گلستانه آرد:.... جناب نادری باباخان چاوشلو را بگرفتن او (مهدیخان زند) و جماعت زندیه مأمور فرمود. باباخان از راه چاپلوسی و خدعه مهدیخان را بلطف و انعام حضرت نادری مستظهر و امیدوار ساخته بنزد خود طلبیده در ور...
-
ریکا
لغتنامه دهخدا
ریکا. (اِ) معشوق . مطلوب . محبوب . (از فرهنگ فارسی معین ) (برهان ) (ناظم الاطباء). || به معنی پسر آمده و در تبرستان این شایع است . (آنندراج ) (انجمن آرا). به لهجه ٔ مازندرانی ، پسر. مقابل کیجا، دختر. (یادداشت مؤلف ). || هریک از پسران زیبا و خوش لباس...
-
خانم
لغتنامه دهخدا
خانم . [ ن ُ ] (ترکی ، اِ) بانو. خاتون . بی بی . (ناظم الاطباء)، جُرَّه . ستی . خدیش . کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسدبا غمزاتی که تو خانم کنی . ایرج میرزا. || لقب گونه ای است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم . || فاحشه . جنده . زانیه...
-
خرزاد
لغتنامه دهخدا
خرزاد. [ خ َ ] (اِخ ) نام فرخ زادبن خسروپرویز است بزعم بعضی از ارباب تاریخ و سیر. اینک قول حبیب السیر (ج 1 چ خیام ص 253) در این مورد: فرخ زادبن خسروبن پرویز بزغم بعضی از اهل خبر بخرزاد موسوم بوده و از سیاق کلام طبری چنین مستفاد می گردد که خرزاد پادشا...
-
مفاوضت
لغتنامه دهخدا
مفاوضت . [ م ُ وَ / وِ ض َ ] (از ع ، اِمص ) بیان کردن سخن به نرمی . (غیاث ). || با هم راز گفتن و مشورت کردن . (غیاث ). گفتگو. مذاکره . مشاوره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : غایت نهمت بر آن مقصور داشتمی که یکی را از ایشان دریافتمی و ساعتی به مفاوضت ا...