کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلایه داری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلایه داری
/talāyedāri/
معنی
عمل طلایهدار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلایه داری
لغتنامه دهخدا
طلایه داری . [ طَ ی َ /ی ِ ] (حامص مرکب ) عمل طلایه دار. رجوع به طلایه شود.
-
طلایه داری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مٲخوذ از عربی. فارسی] talāyedāri عمل طلایهدار.
-
واژههای مشابه
-
طلایه دار
فرهنگ واژههای سره
پیشاهنگ
-
طلایه کردن
لغتنامه دهخدا
طلایه کردن . [ طَ ی َ / ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیشقراولی کردن : طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب ز راست فرقد و شِعری ̍ ز چپ سهیل یمن .مسعودسعد.
-
طلایه دار
لغتنامه دهخدا
طلایه دار. [ طَ ی َ / ی ِ ] (نف مرکب ) دیده بان : هنوز میر خراسان به راه بود که بودطلایه دار برآورده زان سپاه دمار. فرخی .طلایه دار لشکر گر نشد لاله چرا زینسان نشیند هر گلی بر دشت و او بر کوهسار آید. فرخی .آری هرآنگهی که سپاهی شود به رزم ز اول به چند...
-
طلایه دار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص فا.) 1 - فرماندة مقدمة سپاه ، رییس جلوداران . 2 - هر یک از افراد طلایه .
-
امیر طلایه
لغتنامه دهخدا
امیر طلایه . [ اَ رِ طَ ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) فرمانده طلایه . (فرهنگ فارسی معین ). فرمانده واحدی از سپاه که در پیش عمده ٔ قوی ̍ می فرستند تا از چگونگی موضع دشمن و کم و کیف آن آگاه شود. رجوع به طلایه شود.
-
طلایه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [مٲخوذ از عربی. فارسی] talāyedār ۱. پیشاهنگ؛ جلودار؛ سردسته.۲. [قدیمی] فرماندهِ طلایه؛ رئیس جلوداران سپاه: ◻︎ هنوز میر خراسان به راه بود که بود / طلایهدار برآورده زآن سپاه دمار (فرخی: ۵۲).۳. [قدیمی] دیدهبان.
-
طلایه دار تمدن
دیکشنری فارسی به عربی
حامل لواء المدنية
-
جستوجو در متن
-
یزکی
لغتنامه دهخدا
یزکی . [ ی َ زَ ] (حامص ) صفت و شغل یزک . طلایه داری . پیشقراولی سپاه و لشکر. (یادداشت مؤلف ).- یزکی کردن (یا نمودن ) ؛ طلایه داری لشکر کردن :خواجه دانم که پیش فوج سخاش موج دریا همی کند یزکی . انوری .منم آنکه شاه گردون به زمان شوکت من شب و روز می نم...
-
یزک
لغتنامه دهخدا
یزک . [ ی َ زَ ] (اِ) جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از برهان ) (از آنندراج ). پیشقراول و مقدمةالجیش . (ناظم الاطباء). مقدمه : قد...
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ َ ] (اِ) تیر پرتاب . نوعی تیر که آنرا بسیار دور توان انداخت . (برهان ). مرّیخ . تیرپرتاب . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهّار) : اگر خوانند آرش را کمانگیرکه ازساری بمرو انداخت او تیرتو اندازی بجان من ز گوراب همی هر ساعتی صد تیر پرتاب . فخرالد...
-
لهاک
لغتنامه دهخدا
لهاک . [ ل َهَْ ها ] (اِخ ) نام یکی از برادران پیران ویسه است که پس از جنگ دوازده رخ با برادر دیگر خود فرشیدورد گریخت و گستهم ایشان را تعاقب کرد و به قتل آورد. (برهان ) : ور امید داری که خسرو به مهرگشاید بدین گفته های تو چهرگروگان و آن خواسته هرچه هس...