کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاق گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طلاق نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] talāqnāme سندی که در آن وقوع طلاق را مینویسند.
-
زن طلاق
لهجه و گویش تهرانی
کسی که زن خود را طلاق داده
-
طلاق و رِجعَت
فرهنگ گنجواژه
طلاق و برگشت.
-
جستوجو در متن
-
گفتن
لغتنامه دهخدا
گفتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) (از: گف (= گو) + تن ، پسوند مصدری ) پهلوی ، گوفتن جزء اول از ریشه ٔ فارسی باستان گَوب ، و رجوع شود به نیبرگ ص 84، 85، کردی گوتن ، وخی ژوی -ام سریکلی خوی -ام و رجوع به هوبشمان شود. طبری بااوتن گفتن ، گیلکی بوتن ، بوگوتن ، بوگو...
-
يُظَاهِرُونَ
فرهنگ واژگان قرآن
ظِهار می کنند - به زنانشان می گویند تو مثل مادرم برمن حرام هستی (ظهار در عرب جاهليت يکي از اقسام طلاق بوده ، به اين صورت که وقتي ميخواسته زنش را بر خود حرام کند ميگفته : انت مني کظهر امي - تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستي . با گفتن اين کلام زنش از ...
-
تظهر
لغتنامه دهخدا
تظهر. [ ت َ ظَهَْ هَُ ] (ع مص ) در نیمروز بجایی شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ظهار کردن از زن . (تاج المصادر بیهقی ). انت علی ّ کظهر امی گفتن مرد زن خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ای انت علی ّ...
-
چار تکبیر کردن
لغتنامه دهخدا
چار تکبیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ](مص مرکب ) نماز جنازه کردن . (آنندراج ) : هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهادچارتکبیری کند بر ذات او لیل و نهار. سنائی .قبله ٔ روی ترا هر که شبی برد نمازچار تکبیر، دگر روز برین پنج کند. انوری .چار تکبیر بر آن حضرت کرد و...
-
دست فشاندن
لغتنامه دهخدا
دست فشاندن . [ دَ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) دست افشاندن . رقصیدن . (ناظم الاطباء). رقص کردن : گر بطریق عارفان رقص کنی بضرب کن دنیی زیر پای نه دست به آخرت فشان . سعدی . || کنایه از جدا شدن و ترک گفتن . (آنندراج ). ترک کردن و گذاشتن . (ناظم الاطباء) : ...
-
محلل
لغتنامه دهخدا
محلل . [ م ُ ح َل ْ ل ِ ] (ع ص ) حلال کننده سه طلاقه را به تزوج بر شوهر اول . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). حلال گر. شوی دوم زن پس از سه بار طلاق گفتن شوی اول او. آنکه زنی را که شویش به سه طلاق دست بازداشته است به زنی گیرد تا چون آن زن را رها کند، د...
-
بیزاری
لغتنامه دهخدا
بیزاری . (حامص ) برائت : تبری ، تبرئه ؛ بیزاری از فام و عیب . براءة. (یادداشت مؤلف ). تنصل ؛ از گناه بیزاری کردن . (زوزنی ).- بیزاری جستن ؛ تبری کردن . بیزاری جستن از فرزند؛ نفی اوکردن . (یادداشت مؤلف ).- بیزاری نمودن ؛ تبری جستن . بیزاری جستن . ...
-
گشاده کردن
لغتنامه دهخدا
گشاده کردن . [ گ ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) وسعت دادن . وسیعکردن . گشاد کردن : بند جیحون را از هر طرفی گشاده کردند. (تاریخ بیهقی ). || آبکی کردن . بسیار آب کردن در دوغ و شربتی و هر چیزی جز آن . || باز کردن . تفتیح . (زوزنی ) : چو راهت گشاده کند زی...
-
ظهار
لغتنامه دهخدا
ظهار. [ ظِ ] (ع مص ) تظهیر. مظاهره . تَظَهر. با زن خود صیغه ٔ بیزاری زیرین گفتن : انت ِ عَلَی َّ کظَهْرِ اُمّی ؛ یعنی چنانکه مادر بر من حرام است تو نیز از این پس چنانی . و در این حال زن بدو حرام شود و تا کفاره ندهد حلال نگردد. ظهار در جاهلیت موجب تحر...
-
سه
لغتنامه دهخدا
سه . [ س ِ ] (عدد، ص ، اِ) ترجمه ٔ ثلاث . (آنندراج ) (ترجمان القرآن ). عدد توصیفی . (ناظم الاطباء). علامت آن [ 3 ] است . دو بعلاوه یک . (ناظم الاطباء) : میلا و منی ای فغ و استاد توأم من پیش آی و سه بوسه ده و میلاویه میلاو. رودکی .وصال تو تا باشدم می...
-
دست بازداشتن
لغتنامه دهخدا
دست بازداشتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) رها کردن . ترک گفتن . دست کشیدن . ترک کردن . گذاشتن . یله کردن . هشتن : جز یک تن همه را بکشت آن یک تن را زنده دست بازداشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). کوه سیم شهرکیست [ به خراسان ] به براکوه و اندر وی معدن سیم است و ا...
-
دادن
لغتنامه دهخدا
دادن . [ دَ ] (مص ) اسم مصدر آن دهش است . اعطاء. (ترجمان القرآن ). ایتاء. (ترجمان القرآن ). مقابل ِ گرفتن . در اختیار کسی گذاردن بدون برگرداندن . تسلیم کسی کردن چیزی را. ارزانی داشتن چیزی بکسی . منح . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). اکاحة. مقاوا...