کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاق گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلاق گفتن
مترادف و متضاد
۱. طلاق دادن، متارکه کردن
۲. ترک کردن، رها کردن، پشت پازدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلاق گفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. طلاق دادن، متارکه کردن ۲. ترک کردن، رها کردن، پشت پازدن
-
طلاق گفتن
لغتنامه دهخدا
طلاق گفتن . [ طَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) طلاق دادن . هشتن زن .
-
واژههای مشابه
-
طَّلَاقَ
فرهنگ واژگان قرآن
طلاق - جدايي
-
طَلاق و طَلاق کشی
فرهنگ گنجواژه
دعوای منجر به طلاق زن و شوهر.
-
طلاق گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جدا شدن، مطلقه شدن ≠ طلاق دادن ۲. ازدواج کردن ۳. فسخ عقد کردن (از سوی زن) ≠ عقد بستن، عقد کردن
-
طلاق بائن
لغتنامه دهخدا
طلاق بائن . [ طَق ِ ءِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) طلاق باین . طلاقی که از برای مطلق حق رجوع از آن در ایام عدة ابتدا موجود نیست . طلاق زوجه ای که زوج با او نزدیکی ننموده باشد. طلاق زوجه ٔ یائسه و صغیره از جمله ٔ طلاقهای باین بشمارمیروند. و رجوع به ترجم...
-
طلاق بدعت
لغتنامه دهخدا
طلاق بدعت . [ طَ ق ِ ب ِ ع َ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طلاق حائض غیرآبستن یا نفساءاست با حضور زوج یا مسترابه بیش از سه ماه و سه طلاق مرسلاً (پشت سر هم ) بطوری که در شرط سوم از شرایط صیغه ٔ طلاق مذکور است . (از ترجمه ٔ تبصره ٔ علامه ص 292).
-
طلاق خلع
لغتنامه دهخدا
طلاق خلع. [ طَ ق ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی طلاق و آن قطع علاقه ٔ زوجیت از طرف زوج است بر اثر بذل زوجه مالی را به او.رجوع به خلع شود. از یک قسمت از مادیکان هزار داستان چنین معلوم میشود که در حقوق ساسانی طلاقی شبیه به طلاق خلع وجود داشته و ...
-
طلاق دادن
لغتنامه دهخدا
طلاق دادن . [ طَ دَ ](مص مرکب ) رها کردن زن . تسریح . (منتهی الارب ). تطلیق . (تاج المصادر). اِملاک . یقال : اُمْلِکَت امرَها (مجهولاً)؛ یعنی طلاق داده شد. (منتهی الارب ) : هرکه مراو را طلاق داد بجویدش دوست ندارد هگرز شوی حلاله . ناصرخسرو.و هرگاه که ...
-
طلاق سنت
لغتنامه دهخدا
طلاق سنت . [ طَ ق ِ س ُن ْ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) و آن دو نوع است : طلاق سنی بمعنی اعم ؛ طلاقی که بواسطه ٔ رعایت شرایط جایز است . طلاق سنی بمعنی اخص ؛ طلاقی که با رعایت شرایط صادر و زوج از حق رجوع خود در ایام عده استفاده ننماید.علامه گوید: طل...
-
طلاق سنی
لغتنامه دهخدا
طلاق سنی . [ طَ ق ِ س ُن ْنی ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به طلاق سنت شود.
-
طلاق گرفتن
لغتنامه دهخدا
طلاق گرفتن . [ طَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) هشتن شوی . رها شدن زن از قید زوجیت : دختر رز که گرفته ست ز خصم تو طلاق باد در عقد مدام تو ز فتوای هوا.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
طلاق نامه
لغتنامه دهخدا
طلاق نامه . [ طَ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) کاغذی که در آن وقوع طلاق زنی را نویسند. بیزاری نامه .
-
emotional divorce
طلاق عاطفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] فرایندی که در آن فرد خود را شخصی متمایز و جدا از همسرش تلقی میکند، ولی ازنظر قانونی همسر او محسوب میشود