کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاق دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طلاق و رِجعَت
فرهنگ گنجواژه
طلاق و برگشت.
-
جستوجو در متن
-
divorce
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طلاق، جدایی، فسخ، طلاق دادن
-
divorcing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طلاق گرفتن، طلاق دادن
-
divorces
دیکشنری انگلیسی به فارسی
طلاق ها، طلاق، جدایی، فسخ، طلاق دادن
-
divorced
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جدا شده، طلاق دادن
-
widower
بیوهمرد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] مردی که پس از درگـذشـت همسـرش یـا طـلاق دادن او ازدواج نکـرده باشد
-
تزویج
واژگان مترادف و متضاد
۱. ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت ≠ طلاق، جدایی ۲. جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن ≠ طلاق دادن، جدا شدن
-
تطلیق
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها کردن . 2 - طلاق دادن .
-
خلع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه، حقوق) xol' طلاق دادن زن با گرفتن مالی از او یا بخشیدن مهریۀ خودش.
-
سوا شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. جدا شدن ۲. متارکه کردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن ۳. یکدیگر را ترک کردن ۴. انتخابشدن، گزیدهشدن، دستچین شدن
-
افتداء
لغتنامه دهخدا
افتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خویشتن را واخریدن . (تاج المصادر بیهقی ). خویشتن را بازخریدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). سر خریدن و سربها دادن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نجات دادن کسی را از اسارت با دادن مالی . (از اقرب الموار...
-
اشهاد
فرهنگ فارسی معین
(اِ) (مص م .) 1 - گواه گرفتن . گواه گردانیدن ، گواه آوردن . 2 - در فقه حضور دو گواه عادل در طلاق و گوش دادن آنان به صیغة طلاق .
-
تطلیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tatliq ۱. رها کردن.۲. خانوادۀ خود را رها کردن.۳. زن خود را طلاق دادن و رها کردن.
-
تسریح
فرهنگ فارسی معین
(تَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - رها ساختن ، گسیل کردن . 2 - طلاق دادن زن . 3 - گشودن و شانه زدن موی .
-
خلع
فرهنگ فارسی معین
(خُ) [ ع . ] (مص م .) طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال .