کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طلاقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طلاقت
/talāqat/
معنی
۱. گشادهرویی. ٢. گشادهزبانی؛ فصاحت.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. روانی، زبانآوری، فصاحت، گشادهزبانی
۲. گشادهرویی، بشاشت، خوشرویی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طلاقت
واژگان مترادف و متضاد
۱. روانی، زبانآوری، فصاحت، گشادهزبانی ۲. گشادهرویی، بشاشت، خوشرویی
-
طلاقت
لغتنامه دهخدا
طلاقت . [ طَ ق َ ] (ع مص ) گشادگی زبان . (مهذب الاسماء). ذلاقت . گشاده زبانی . فصاحت . گشاده زبان شدن . (زوزنی ) (منتخب اللغات ). تیزی زبان . زبان آوری . طلاق . تیززبان شدن . تیززبانی . لقلقه . (غیاث ) (آنندراج ). || گشاده روی شدن . (تاج المصادر) (من...
-
طلاقت
فرهنگ فارسی معین
(طَ قَ) [ ع . طلاقة ] 1 - (مص ل .)گشاده - رو شدن . 2 - فصیح شدن . 3 - (اِمص .) گشاده - رویی . 4 - گشاده زبانی ، فصاحت .
-
طلاقت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طلاقة] [قدیمی] talāqat ۱. گشادهرویی. ٢. گشادهزبانی؛ فصاحت.
-
جستوجو در متن
-
فصاحت
واژگان مترادف و متضاد
بلاغت، روانی، زبانآوری، سخنوری، طلاقت
-
روانی
واژگان مترادف و متضاد
۱. جریان ۲. روحی ۳. سلاست، طلاقت
-
تیززبانی
لغتنامه دهخدا
تیززبانی . [تیزْ، زَ ] (حامص مرکب ) ذلیق . ذلاقت . طلاقت . فصاحت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
خوشرویی
لغتنامه دهخدا
خوشرویی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (حامص مرکب ) بشاشت . طلاقت وجه . خندانی . خندان روئی : و آنکه زاده بود به خوشخوئی مردنش هست هم به خوشروئی .نظامی .
-
eloquence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فصاحت، سخنوری، شیوایی، علم فصاحت، علم بیان، طلاقت لسان، عبارت سازی، خوش زبانی
-
گشاده رویی
لغتنامه دهخدا
گشاده رویی . [ گ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) بشاشت . انبساط. طلاقت وجه . خوشرویی . تازه رویی : خورشید بدان گشاده رویی یک عطسه ٔ بزم اوست گویی .نظامی .
-
ابوبکربن سعدان
لغتنامه دهخدا
ابوبکربن سعدان . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ س َ ] (اِخ ) احمدبن محمد. یکی از شیوخ صوفیه صاحب جنید. برای طلاقت و فصاحتی که در او بود کرتی خلیفه او را بدربار روم بسفارت فرستاد.
-
ام جعفر
لغتنامه دهخدا
ام جعفر. [ اُم ْ م ِ ج َ ف َ ] (اِخ ) (عتابة) مادر جعفربن یحیی برمکی و زنی بود در نهایت فصاحت و طلاقت ، پس از برچیده شدن بساط برمکیان به فقر و آوارگی افتاد. (از ریحانة الادب ج 6 ص 212).
-
بدع
لغتنامه دهخدا
بدع . [ ] (ع مص ) فصاحت و بلاغت بکار بردن . به طلاقت و گشاده زبانی سخن گفتن . (از دزی ج 1 ص 57). || هیاهو کردن علیه کسی . فریاد کردن . بانگ زدن . صدا کردن . (از دزی ج 1 ص 57).
-
تمنا
لغتنامه دهخدا
تمنا. [ ت َ م َن ْنا ] (اِخ ) خواجه محمدعلی بن خواجه عبداﷲ تأیید در شهر عظیم آباد هندوستان می زیست در عذوبت بیان و طلاقت لسان منزلتی داشت و در سال 1233 در گذشت . از اوست :دمی که گشت تمنا بلند شمشیرش ز خاک تا سر افلاک الامان برخاست .(از قاموس الاعلام...