کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طفیلی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طفیلی
/tofeyli/
معنی
۱. کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده.
۲. [مجاز] وابسته به دیگری.
۳. (اسم) (زیستشناسی) = انگل
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. انگل، میکرب، پارازیت
۲. طفیل، مهمانناخوانده
۳. سربار، مفتخور،
۴. وابسته
دیکشنری
drone, parasite, sponger, sycophant
-
جستوجوی دقیق
-
طفیلی
واژگان مترادف و متضاد
۱. انگل، میکرب، پارازیت ۲. طفیل، مهمانناخوانده ۳. سربار، مفتخور، ۴. وابسته
-
طفیلی
لغتنامه دهخدا
طفیلی . [ طُ ف َ ] (اِخ ) اصلش از ملوکان جهانشاه پادشاه است . اوقات به بنائی میگذرانید. این بیت از اوست :در باغ نوشکفته نه آن غنچه ٔ گل است بر چوب کرده گل سر خونین بلبل است .(تحفه ٔسامی ص 139).
-
طفیلی
لغتنامه دهخدا
طفیلی . [ طُ ف َ /ف ِ ] (ص نسبی ، اِ) مهمان ناخوانده . (دهار). ناخوانده ای که به همراه به مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید. آنکه ناخوانده به مهمانی رود. (منتخب اللغات ). منسوب به طفیل الاعراس یا طفیل العرائس یعنی طفیل بن زلال کوف...
-
طفیلی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - انگل ، مانند انگل . 2 - گیاه یا حیوانی که از گیاه یا حیوان دیگر تغذیه کند.
-
طفیلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طفیل، اسم) [عربی: طفَیلیّ] tofeyli ۱. کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده.۲. [مجاز] وابسته به دیگری.۳. (اسم) (زیستشناسی) = انگل
-
طفیلی
دیکشنری فارسی به عربی
اسفنج , طائرة ورقية
-
واژههای مشابه
-
طفیلی ابدال
لغتنامه دهخدا
طفیلی ابدال . [ طُ ف َ اَ ] (اِخ ) از اتراک خراسان است . اول در کسوت ابدالان میگشت و الحال در خدمت یکی از امرا میباشد. این قطعه ٔ ترکی از اوست :میر طفیلی که نمک وقتنه سک لرنگ رستم دستانی درهیأت رستمنه بنکر و لیک بنعنه باخمه که خراسانی در.(تحفه ٔ سام...
-
طفیلی قفیلی
لغتنامه دهخدا
طفیلی قفیلی . [ طُ ف َ / ف ِ ق ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . قفیلی را همراه ناخوانده ٔ طفیلی تعبیر می کنند. رجوع به طفیلی شود.
-
طفیلی کردن
لغتنامه دهخدا
طفیلی کردن . [ طُ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلاشی . بر سر خوان کسی ناخوانده رفتن . تطفیل . (تاج المصادر) (دهار).
-
طفیلی شناس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tofeylišenās = انگلشناس
-
طفیلی بودن
دیکشنری فارسی به عربی
اثر
-
طفیلی کردن یاشدن
دیکشنری فارسی به عربی
اسفنج
-
طُفیلی و قُفیلی
فرهنگ گنجواژه
میهمان ناخوانده و سربار.
-
طُفیلی،() و غفیلی
لهجه و گویش تهرانی
مزاحمها