کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طفلانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طفلانه
مترادف و متضاد
بچگانه، کودکانه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طفلانه
واژگان مترادف و متضاد
بچگانه، کودکانه
-
جستوجو در متن
-
کودکانه
واژگان مترادف و متضاد
بچگانه، طفلانه، کودکوار، کودکوش
-
باحفصانه
لغتنامه دهخدا
باحفصانه . [ ح َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) سخن کردن مبتدیانه و طفلانه . (ناظم الاطباء).
-
باحفصان
لغتنامه دهخدا
باحفصان . [ ح َ ] (اِ مرکب ) بوحفصان . کنایه از معلم صبیان ، چه حفص ماکیانی را گویند که بچگان را در زیر بال خود آورده دانه بخوراند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کنایه از سخن طفلانه و مبتدیانه کردن . (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
میناخانه
لغتنامه دهخدا
میناخانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) قصر آرایش شده از آینه . آینه خانه . (ناظم الاطباء). شیشه خانه . (آنندراج ). خانه ای که دیوارهاو سقف آن شیشه کاری شده باشد. و رجوع به مینا شود.- میناخانه ٔ افلاک ؛ کنایه از آسمان : زود میناخانه ٔافلاک را برهم زندپی...
-
بچگانه
لغتنامه دهخدا
بچگانه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) کودکانه . منسوب و متعلق به بچه . (ناظم الاطباء). که طفل را بکار آید. که مناسب طفل خردسال باشد. طفلانه . متعلق به بچه ها. درخور بچه ها. || از روی نادانی . حماقت آمیز. و رجوع به...
-
شوریده مغز
لغتنامه دهخدا
شوریده مغز. [ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) مجنون . دیوانه . شوریده عقل . آشفته : شناسنده گر نیست شوریده مغزنبهره شناسد ز دینار نغز. نظامی .جهاندار در کار آن پای لغزاز آن داستان مانده شوریده مغز. نظامی .مبادا که شه را رسد پای لغزکه گردد سر ملک شوریده مغز. ...
-
نونیاز
لغتنامه دهخدا
نونیاز. [ ن َ / نُو ] (ص مرکب ) کسی که تازه به کاری درآمده باشد. (رشیدی ) (جهانگیری ). شخصی که تازه به عرصه آمده است . (برهان قاطع). نوبه پاآمده . نوکار. (آنندراج ). مبتدی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (برهان قاطع). || هرچیزی که تازه به عرصه آمده و تازه پید...
-
تن
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ تنیدن) tan ۱. = تنیدن۲. تننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تارتن.〈 تن دادن: (مصدر لازم) [مجاز] = 〈 تن دردادن〈 تن دردادن: (مصدر لازم) [مجاز] راضی شدن به امری؛ حاضر شدن برای کاری.〈 تن زدن: (مصدر لازم) [مجاز]١. خودداری کردن.٢....
-
گریه
لغتنامه دهخدا
گریه . [ گ ِرْ ی َ / ی ِ ] (اِمص ) اسم مصدر گریستن .اشک ریختن . گریستن . اشک . سرشک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). آب از چشم ریختن . (آنندراج ). بُکاء: خم ؛ گریه ٔ سخت . حَنین ؛ گریه در بینی . (منتهی الارب ) : بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پنداردکه چیزی ج...
-
تن زدن
لغتنامه دهخدا
تن زدن . [ ت َ زَ دَ ](مص مرکب ) خاموش بودن و خاموش شدن . (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از ساکت شدن است . (انجمن آرا). خاموش شدن . (غیاث اللغات ). ساکت شدن . خاموش بودن . (از فرهنگ رشیدی ). خموش بودن . (شرفنامه ٔ منیری ) : ای ابر بهمنی نه بچشم من ان...
-
بالغ
لغتنامه دهخدا
بالغ. [ ل ِ ] (ع ص ) رسا. کافی . بسنده . وافی . مشبع. رسنده : «و ما هو ببالغه ». (قرآن 13/14) و نیست او رسنده به آن . «لم تکونوا بالغیه الا بشق الانفس ». (قرآن 7/16). نباشید رسنده ٔ آن مگر به تعب نفس ها. «یا ایها الذین آمنوا لاتقتلوا الصیدو انتم حرم ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شاه افغان درّانی ابدالی (از 1160 تا 1187 هَ . ق .). ابوالحسن گلستانه در مجمل التواریخ آرد: احمدخان ولد زمان خان ابدالی سدوزه ای قبل از ایام سلطنت نادرشاه در دارالسلطنه ٔ هرات متوطن و [زمان خان ] رئیس قوم خود بود. در ایام تسلط ...