کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طفل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طفل
/tafal/
معنی
۱. تاریکی.
۲. غروب خورشید.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان ≠ بالغ، بزرگسال
برابر فارسی
کودک
دیکشنری
babe, baby, child, infant, juvenile, urchin, youngster
-
جستوجوی دقیق
-
طفل
واژگان مترادف و متضاد
بچه، خردسال، غلام، کودک، نوزاد، نوباوه، نوجوان ≠ بالغ، بزرگسال
-
طفل
فرهنگ واژههای سره
کودک
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طَ ] (اِ) اسم اندلسی طین قیمولیاست ونیز کمون بری را نامند. (فهرست مخزن الادویه ). یسمی طین قیمولیان و الطلیطلی و البکیوت . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). اسم اندلسی قیمولیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طَ ] (ع ص ) نازک و نازپرورد از هر چیزی . ج ، طِفال ، طُفول . یقال : بنان طفل و جاریةٌ طفلة و انما جاز ان یوصف البنان و هو جمع بالطفل و هو واحد لان کل جمعلیس بینه و بین واحده الا الهاء فانه یذکر و یؤنث . (منتهی الارب ). نازک و تازه از هر چیزی...
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طَ ] (ع مص ) درآمدن تاریکی شب . (منتخب اللغات ). در شبانگاه درآمدن . (منتهی الارب ). میل کردن آفتاب به غروب . به غروب قریب شدن آفتاب به وقت غروب . (منتخب اللغات ). سرخی گرفتن آفتاب . (منتهی الارب ). به سرخی مایل شدن آفتاب قبل از غروب . (ازلغا...
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طَ / طَ ف َ ] (ع اِ) نوعی از خاک رس برای گرفتن چربی ماهوت . گِل سرشوی . این گل را در حمام برای شستن پوست بدن و مخصوصاً موی سر وهم بجای نوره بکار میبرند. ج ، طُفول . و نیز آن را برای شستن جامه استعمال میکنند. (از دزی ج 2 ص 49).
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طَ ف َ ] (ع مص ) خاک آلود گشتن نبات . || ناخوانده به مهمانی آمدن . (منتهی الارب ). || رسیدن خاک و گرد خانه را. (منتخب اللغات ).
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طَف َ ] (ع اِ) تاریکی . || باران . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طفل العشی ؛ آخر روزنزدیک غروب . (منتهی الارب ). آخر روز بعد از نماز دیگر. (منتخب اللغات ). وقت فروشدن آفتاب . (مهذب الاسماء). || طفل الغداة؛ از صبح تا وقت غروب کردن آفتاب ....
-
طفل
لغتنامه دهخدا
طفل . [ طِ ] (ع اِ) بچه . نوزاد آدمی .زغلول . کودک . مولود. (منتخب اللغات ). نوزاد مردم و جانوران وحشی . (منتهی الارب ). کودک خرد. یکی را گویند و جماعتی را نیز گویند. (مهذب الاسماء). مسعودی گوید:طفل خردتر از صبی است . ج ، اطفال . صاحب آنندراج گوید: ز...
-
طفل
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ ع . ] (اِ.) بچه ، کودک . ج . اطفال .
-
طفل
دیکشنری عربی به فارسی
بچه بداخلا ق و لوس , کف شير , بچه , کودک , طفل , فرزند , بزغاله , چرم بزغاله , کوچولو , دست انداختن , مسخره کردن , کودک تازه براه افتاده , کودک نو پا , اشغال , عدد , جمع , سرجمع , حاشيه نويسي , يادداشت مختصر , مبلغ , جمع بستن , بچه کوچک , نو باوه , ج...
-
طفل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] tafal ۱. تاریکی.۲. غروب خورشید.
-
طفل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اطفال] tefl ۱. کودک؛ بچه.۲. (صفت) [قدیمی] کوچک.
-
طفل
دیکشنری فارسی به عربی
رضيع , طفل , طفل رضيع , فتاة جميلة