کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طغراکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طغراکش
/toqrāke(a)š/
معنی
کشندۀ طغرا؛ کسی که کارش نگاشتن طغرا بر سر فرمانها و نامههای پادشاه وقت بوده؛ طغرانویس: ◻︎ ایکه انشای عطارد صفت شوکت توست / عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد (حافظ: ۲۲۴).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طغراکش
لغتنامه دهخدا
طغراکش . [ طُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه امر طغرا کشیدن بر سر فرامین و احکام برعهده ٔ او محول باشد. طغرانویس . طغرائی : ای که انشاء عطارد صفت شوکت تست عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد.حافظ.
-
طغراکش
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ یا کِ) [ تر - فا. ] (ص فا.) نویسندة طغراء بر سر نامه ها و فرمان ها.
-
طغراکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] [قدیمی] toqrāke(a)š کشندۀ طغرا؛ کسی که کارش نگاشتن طغرا بر سر فرمانها و نامههای پادشاه وقت بوده؛ طغرانویس: ◻︎ ایکه انشای عطارد صفت شوکت توست / عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد (حافظ: ۲۲۴).
-
جستوجو در متن
-
طغرایی
واژگان مترادف و متضاد
طغرانویس، طغراکش
-
طغرایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به طغرا، اسم) [ترکی. فارسی] [قدیمی] toqrā'(y)i سازندۀ طغرا؛ طغراکش؛ طغرانویس.
-
طغرانویس
لغتنامه دهخدا
طغرانویس . [ طُ ن ِ ] (نف مرکب ) طغراکش . طغرائی : مطبوع تر ز نقش تو صورت نبست بازطغرانویس ابروی همچون هلال تو.حافظ.
-
طغرانویس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] toqrānevis نویسندۀ طغرا؛ طغراکش؛ کسی که کار نگاشتن طغرا بر سر نامهها و فرمانها بر عهدۀ او بوده: ◻︎ مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز / طغرانویس ابروی مشکینمثال تو (حافظ: ۸۱۶).
-
انشاء
لغتنامه دهخدا
انشاء. [ اِ ] (ع مص ) بیرون آمدن از چیزی . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آفریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). ایجاد چیزی که مسبوق به ...
-
شقه
لغتنامه دهخدا
شقه . [ ش ِق ْ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) پاره و قطعه از کاغذ و پارچه و جز آن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاغذ. (غیاث ) : طغراکش این مثال مشهوربر شقه چنان نبشت منشور. نظامی .- شقه ٔ کاغذ ؛ قطعه ٔ کاغذ. صفحه ٔ کاغذ : چو بر شقه ٔ کاغذ آمد عبیرشد اندام کا...
-
کل
لغتنامه دهخدا
کل . [ ک ُل ل ] (ع اِ) همه . همگی . همه ٔ اجزاء. این لفظ اگر چه مفرد است ولی در معنی جمع استعمال می گردد. مذکر و مؤنث در وی یکسان است . اگرچه در مؤنث گاه کلة گویند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) همه . جمیع. (غیاث ). همه . (ترجمان القرآن ...