کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعن کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طعن کردن
مترادف و متضاد
سرزنش کردن، عیب کردن، شماتت کردن، بد گفتن، ملامت کردن ≠ ستایش کردن، ستودن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طعن کردن
واژگان مترادف و متضاد
سرزنش کردن، عیب کردن، شماتت کردن، بد گفتن، ملامت کردن ≠ ستایش کردن، ستودن
-
طعن کردن
لغتنامه دهخدا
طعن کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عیب کردن . سرزنش کردن . ملامت کردن . جرح . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). اغتماز. اغماز. لدغ . تلداغ . کرظ. (منتهی الارب ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 236 شود : سلطان محمود گفت : مذهب راست ازآن ِ امام ابوحنیفه...
-
واژههای مشابه
-
طعن آمیز
لغتنامه دهخدا
طعن آمیز. [ طَ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به سرزنش .
-
طعن آمیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] ta'n[']āmiz ویژگی آنچه آمیخته به طعن و سرزنش است.
-
طعن و دق
لغتنامه دهخدا
طعن و دق . [ طَ ن ُ دَق ق / دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به دق شود : کی زنم بر آلت حق طعن و دق .مولوی .
-
طعن و طنز
لغتنامه دهخدا
طعن و طنز. [ طَ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . رجوع به طعن و رجوع به طنز شود.
-
طعن و لعن
لغتنامه دهخدا
طعن و لعن . [ طَ ن ُ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . سرزنش و نفرین . رجوع به طعن و رجوع به لعن شود.
-
لعن و طعن
لغتنامه دهخدا
لعن و طعن . [ ل َ ن ُ طَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع . رجوع به لعن و نیز طعن شود.
-
طعن و ریشخند
فرهنگ گنجواژه
مسخره.
-
لَعن و طَعن
فرهنگ گنجواژه
نفرین.
-
جستوجو در متن
-
قدح
فرهنگ فارسی معین
(قَ) [ ع . ] (مص م .) عیب کردن ، طعن کردن .
-
طعنان
لغتنامه دهخدا
طعنان . [ طَ ع َ ] (ع مص ) طَعن . رنجانیدن کسی رابه سخن : طعن فیه بالقول طعناً و طعناناً. || طعن کردن در حسب کسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
قدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] qadh ۱. عیب کردن.۲. طعن کردن در نسب کسی.۳. عیبجویی؛ بدگویی.۴. سرزنش.