کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعنه زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ironists
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهریمنان، طعنه زن
-
ironist
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اهریمن، طعنه زن
-
taunter
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عصبانی، طعنه زن، متلک گو
-
taunters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عاشقان، طعنه زن، متلک گو
-
reproacher
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بازجو، طعنه زن، ملامت کننده، ملامت گر
-
هَمَّازٍ
فرهنگ واژگان قرآن
بسيار عيب جو و طعنه زن (صيغه مبالغه از ماده همز به معني طعنه زدن بدون جهت و بسيار به ديگران و عيبجويي و خردهگيريهايي که در واقع عيب نيست .اصل در معني اين کلمه "شکستن"است)
-
زاغ گرفتن
لغتنامه دهخدا
زاغ گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مجازاً عیب گرفتن و طعنه زدن . (فرهنگ نظام ). طعنه زدن و استهزا کردن . بدین معنی کلاغ گرفتن نیز بیاید. (آنندراج ) : سنگ عبرت بر دل درویش هستی خواه زن زاغ حسرت بر دل دیندار دنیاخواه گیر.(منسوب به حافظ).
-
نجلاء
لغتنامه دهخدا
نجلاء. [ ن َ] (ع ص ) زن فراخ چشم . (منتهی الارب ). تأنیث انجل است . رجوع به انجل شود. || عین نجلاء؛ چشم فراخ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چشمی فراخ بزرگ . (مهذب الاسماء). || طعنة نجلاء؛ زخم نیزه ٔ فراخ . (ناظم الاطباء). طعنه ٔ فراخ جراحت . (مهذب...
-
تلخ گو
لغتنامه دهخدا
تلخ گو. [ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه به درشتی سخن می گوید و بدآواز که دارای آهنگ خوشی نباشد. (ناظم الاطباء). تند و تیز و طعنه زن . (ناظم الاطباء) : بخیلی که باشد خوش و تازه روی بسی به زبخشنده ٔ تلخ گوی .امیرخسرو.
-
عنبرآگنده
لغتنامه دهخدا
عنبرآگنده . [ عَم ْ ب َ گ َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) آگنده از عنبر. پر از عنبر : خاکش طعنه زن گوی عنبرآگنده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 36).
-
طعان
لغتنامه دهخدا
طعان . [ طَع ْ عا ] (ع ص ) بسیار نیزه زننده . || بسیار طعن کننده و عیبجوی مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : لایکون المؤمن طعاناً؛ ای فی اعراض الناس . (منتهی الارب ). بسیار طعنه زن . رجل ٌ طعان ٌ؛ آنکه مردمان را بد گوید. (مهذب الاسما...
-
مدعس
لغتنامه دهخدا
مدعس . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) نیزه که بدان زنند. (منتهی الارب ). رمح که با آن طعنه فرودآرند. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). یا نیزه ٔ سختی که تا نشود و نخمد، وهو الاصم . (از متن اللغة). نیزه ٔ میان آکنده . (مهذب الاسماء). ج ، مداعس . || مرد بسیار نیزه...
-
نیشدار
لغتنامه دهخدا
نیشدار. (نف مرکب ) صاحب نیش . دارنده ٔ نیش . آنکه نیش دارد چون عقرب و مانند آن . (یادداشت مؤلف ). گزنده . نیش زن : بیندیش از آن پشّه ٔ نیشدارکه نمرود را گفت سر پیش دار. نظامی .|| ذوناب . آنکه نیش دارد. (فرهنگ فارسی معین ). حیوان درنده . || آزارنده ....
-
سرکه فروش
لغتنامه دهخدا
سرکه فروش . [ س ِ ک َ / ک ِ ف ُ ] (نف مرکب ) خَلاّل . (دهار). فروشنده ٔ سرکه : زشت باشد که پیش چشمه ٔ نوش در گشاید دکان سرکه فروش . نظامی .شیرینی تازه از شکرخنده ٔ توکرده ست شکرفروش را سرکه فروش . ظهوری (از آنندراج ). || اخم رو و بیدماغ . (مجموعه ٔ م...
-
سرکه فشان
لغتنامه دهخدا
سرکه فشان . [ س ِ ک َ / ک ِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) سخت در عتاب کردن . (رشیدی ). کنایه از سخت بیدماغ . (آنندراج ). || بدگوی طعنه زن . (آنندراج ). بدگوی و طاعن . (رشیدی ) : یوسف من گرگ مست باده بکف صبح فام وز دو لب باده رنگ سرکه فشان از عتاب . خاقانی ....