کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طعم
/ta'm/
معنی
= مزه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چاشنی، مزه
۲. چشایی، چشش،
۳. ذائقه، مذاق،
برابر فارسی
مزه
دیکشنری
flavor, relish, savor, savour, smack, taste
-
جستوجوی دقیق
-
طعم
واژگان مترادف و متضاد
۱. چاشنی، مزه ۲. چشایی، چشش، ۳. ذائقه، مذاق،
-
طعم
فرهنگ واژههای سره
مزه
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم . (منتهی الارب ). لذت . (غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ٔ ظاهر ر...
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعمه طعماً و طعاماً؛ خورد آن را. (مجمل اللغه ). خوردن آب را. یقال : طعم الماء. (منتهی الارب ). چشیدن . (مجمل اللغة) (آنندراج ). || وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن . (منتهی الارب ) ...
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طَ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیکوحال در خورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طُ ] (ع اِ) خوردنی . یقال : فلان قل طعمه ؛ ای اکله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعام است .(فهرست مخزن الادویه ). || طعمه ٔ مرغ . (غیاث اللغات ). || توانائی . || چیزی که از خوردن آن سیری آید. و منه الحدیث فی زمزم : انها طعام ٌ طعم و شفاء سقم ....
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طُ ] (ع مص )چشیدن . || قادر شدن بر چیزی . یقال : طعم علیه طعماً. توانستن . || مغز بهم رسانیدن استخوان . || و گویند: مایطعم آکل ُ هذا؛ یعنی سیر نمیشود خورنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طعم
لغتنامه دهخدا
طعم . [ طُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ طعمة.
-
طعم
فرهنگ فارسی معین
(طَ عْ) [ ع . ] (اِ.) مزه . ج . طعوم .
-
طعم
دیکشنری عربی به فارسی
طعمه دادن , خوراک دادن , طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن , دانه , چينه , مايه تطميع , دانه ء دام , مزه , رغبت , ميل , خوشمزه کردن
-
طعم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ta'm = مزه
-
طعم
دیکشنری فارسی به عربی
ذوق , رائحة , صفعة , مذاق , نکهة
-
واژههای مشابه
-
off flavour
گشتهطعم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] طعمی غیر از طعم طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
-
طعم داشتن
لغتنامه دهخدا
طعم داشتن . [ طَ ت َ ] (مص مرکب ) مزه داشتن : آن کوزه بر کفم نه کآب حیات داردهم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه .سعدی .