کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طعان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طعان
/te'ān/
معنی
نیزه زدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طعان
لغتنامه دهخدا
طعان . [ طَع ْ عا ] (ع ص ) بسیار نیزه زننده . || بسیار طعن کننده و عیبجوی مردم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : لایکون المؤمن طعاناً؛ ای فی اعراض الناس . (منتهی الارب ). بسیار طعنه زن . رجل ٌ طعان ٌ؛ آنکه مردمان را بد گوید. (مهذب الاسما...
-
طعان
لغتنامه دهخدا
طعان . [ طِ ] (ع مص ) نیزه زدن با یکدیگر. (منتهی الارب ) (زوزنی ). مطاعنه . (زوزنی ) : نه مرد شرابی که مرد ضرابی نه مرد طعامی که مرد طعانی . منوچهری .چو باد و خاک نجوئی مگر شتاب و درنگ چو رمح و سیف ندانی مگر طعان و ضراب . مسعودسعد.چه مرکبان را بر هم ...
-
طعان
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ ع . ] (مص م .) نیزه زدن به یکدیگر.
-
طعان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] te'ān نیزه زدن.
-
واژههای همآوا
-
طاعن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرزنشگر، طعنهزن، عیبجو، ملامتگر ۲. نیزهانداز
-
طاعن
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیزه زننده . 2 - طعنه - زننده ، عیب جویی کننده .
-
طاعن
لغتنامه دهخدا
طاعن . [ ع ِ ] (ع ص ) نیزه زننده . || طعنه زننده . (کنز اللغات ) (غیاث اللغات ) : طاعن و بدگوی اندر سخنش بی سخنندور چه باشد سخن طاعن و بدگوی ذمیم . فرخی .اگر طاعنی یا حاسدی گوید که اصل بزرگان این خاندان بزرگ از کودکی آمده است خامل ذکر، جواب وی این اس...
-
طاعن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] tā'en طعنهزننده؛ سرزنشکننده.
-
تعان
واژهنامه آزاد
بار سنگینی که برای تعادل قایق در کف آن پر میکنند. معمولاً ماسه است.
-
جستوجو در متن
-
طعانة
لغتنامه دهخدا
طعانة. [ طَع ْ عا ن َ ] (ع ص ) تأنیث طَعّان . رجوع به طَعّان شود.
-
طعانه
واژهنامه آزاد
مؤنث طعّان؛ بسیار طعنه زننده.
-
مدعص
لغتنامه دهخدا
مدعص . [ م ِ ع َ ] (ع ص ) طعان . (متن اللغة) (از اقرب الموارد). مدعس . (اقرب الموارد). آنکه با نیزه زند.
-
اشناختن
لغتنامه دهخدا
اشناختن . [ اِ ت َ ] (مص ) شناختن . اشناسیدن : گفتم او را درست که اشناسد؟گفت اشناسدش طعان و ضراب . عنصری .و رجوع به شناختن و اشناسیدن شود.