کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرماح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طرماح
لغتنامه دهخدا
طرماح . [ طِ رِم ْ ما ] (اِخ ) ابن الجهم . شاعری است . (منتهی الارب ). و فی نسخة: ابوالجهم . (تاج العروس ).
-
طرماح
لغتنامه دهخدا
طرماح . [ طِ رِم ْ ما ] (اِخ ) ابن الحکیم . شاعری است . (منتهی الارب ). المکنی بأبی ضَبّة و یقال اسمه حکم بن الحکیم ، وُلد بالشام و انتقل الی الکوفة. قال الجاحظ: کان یؤدّب الاطفال ، فیخرجون من عنده کأنما جالسوا العلماء. (تاج العروس ). او را دیوانی...
-
طرماح
لغتنامه دهخدا
طرماح . [ طِ رِم ْ ما ] (ع ص ) مردبزرگ نسب مشهور. || مرد بلندنظر. || مرد پیش بین در امور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ابونصر
لغتنامه دهخدا
ابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) طرماح بن حکیم . رجوع به طرماح ... شود.
-
طرماحی
لغتنامه دهخدا
طرماحی . [ طِ رِم ْ ما ] (ص نسبی ) منسوب به طرماح که نام جدی بوده است . (سمعانی ).
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ )نام دختر مغتربن بولان ، و به وی منسوبند عقدیون ، و از آن است طرماح . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدی شود.
-
عوکلان
لغتنامه دهخدا
عوکلان . [ ع َ ک َ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جایگاهی است در شعر طِرِمّاح . رجوع به معجم البلدان شود.
-
دارة
لغتنامه دهخدا
دارة. [ رَ ] (اِخ ) شهری است از توابع خابور (در بین النهرین ). (معجم البلدان ). || نام موضعی است و در شعر طرماح آمده است . (معجم البلدان ).
-
عقدیون
لغتنامه دهخدا
عقدیون . [ ع ُ ق َ دی یو ] (اِخ ) منسوبند به دختر مغتربن بولان که نام وی عقدة است و از آن است طرماح . (از منتهی الارب ). رجوع به عقدة و عقدی شود.
-
ددد
لغتنامه دهخدا
ددد. [ دَ دِ ] (ع ص ) بازی دوست . بازیگوش . (ناظم الاطباء). در گفته طرماح : و استطرقت طعنهم لما احزأل بهم آل الضحی ناشطاً من داعب دَدِد.(از منتهی الارب ).
-
امان بن صمصامة
لغتنامه دهخدا
امان بن صمصامة. [ اَ ن ِ ن ِ ص َ م َ ] (اِخ ) ابن طرماح بن حکیم مکنی به ابومالک . از قبیله ٔ بنی طی و از شاعران عرب بود و چون جد وی طرماح شاعر مشهور عرب بنی تمیم را هجو کرده بود ابن اغلب امان را بگناه جد تبعید کرد. (از معجم الادباء چ مصر ج 2 ص 361).
-
عاسم
لغتنامه دهخدا
عاسم . [ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی است یا ریگ توده ای به عالج . (منتهی الارب ). نام آبی است مر کلب را در سرزمین شام نزدیک خُرّ. نصر گوید عاسم رمل بنی سعد است . طِرّماح گوید: رمل نافذبن سعد المعنی است . (معجم البلدان ج 6 ص 95).
-
قاقزان
لغتنامه دهخدا
قاقزان . [ ق ُ / ق ِ ] (اِخ ) ثغری (حدی ) از نواحی قزوین که در آن تندبادهای سخت میوزد. طرماح گوید: یُفِج ﱡالریح فج ّ القاقزان . (معجم البلدان ج 7 ص 16). از بلوکات قزوین که در شمال غربی آن شهر واقعاست . قریه ٔ مهم آن قاقزان ، مسکن ایل کاکاوند است .
-
بزرگ نسب
لغتنامه دهخدا
بزرگ نسب . [ ب ُ زُ ن َ س َ ] (ص مرکب ) طرماح . عصر. (منتهی الارب ). بزرگ نژاد. بزرگ زاده . با نسب عالی : هوای صحبت آن ماهروی غالیه موی هوای خدمت آن خواجه ٔ بزرگ نسب .فرخی .