کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طرخ
لغتنامه دهخدا
طرخ . [ طَ ] (معرب ، اِ) مخفف ِ اصطرخ (اصطخر). تالاب . اصطرخ آب . (مهذب الاسماء) : بدان تا نهند از بَرِ چاه چرخ کشند آب از چاه چندی به طرخ . فردوسی .رجوع به فهرست ولف و فرهنگ شعوری ج 2 ص 162 و طرخة شود.
-
واژههای مشابه
-
طرخ آباد
لغتنامه دهخدا
طرخ آباد. [طَ ] (اِخ ) دهی است به جرجان . (منتهی الارب ). بلده ای به جرجان . قریه ای است از قراء جرجان و شاید طرخ نام کسی که آن را بنا کرده بوده است . (معجم البلدان ).
-
طرخ آبادی
لغتنامه دهخدا
طرخ آبادی . [ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به طرخ آباد که از قرای جرجان است . (سمعانی ).
-
چاه طرخ
لغتنامه دهخدا
چاه طرخ . [ طَ ] (اِخ )دهی است از دهستان دستگردان بخش طبس شهرستان فردوس که در 90 هزارگزی شمال طبس واقع شده . دشت و گرمسیر است و 68 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و خرما، شغل اهالی زراعت است و راه فرعی به شوسه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ...
-
واژههای همآوا
-
ترخ
لغتنامه دهخدا
ترخ . [ ت َ ] (اِ) گیاهی است ، و در بعضی از فرهنگها بمعنی ترنج نیز مسطور است . (فرهنگ جهانگیری ). گیاهی است غیرمعلوم ، و ترنج را نیز گویند و آن میوه ایست معلوم که پوست آنرا مربا کنند. (برهان ) (آنندراج ). گیاهی است ، و بعضی بمعنی ترنج گفته اند. (فرهن...
-
ترخ
لغتنامه دهخدا
ترخ . [ت َ ] (ع مص ) اندک نشتر زدن حجام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (اِ) اندک نشان حجامت که بر پوست باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
تِرَخْ
لهجه و گویش گنابادی
terakh در گویش گنابادی یعنی سرپر ، پر شدن چیزی ، کامل شدن ظرفیت
-
جستوجو در متن
-
طرخة
لغتنامه دهخدا
طرخة. [ طَ خ َ ] (معرب ، اِ) حوض بزرگ مانندی نزدیک مخرج کاریز. کلمه ای است غیرعربی که داخل لغت عرب گردیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسطخر، یعنی جایی که آب چشمه یا قنات را در آن گرد کنند، و در وقت ضرورت به مزارع روان کنند. رجوع به طرخ شود.