کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طرب
/tarab/
معنی
شادی؛ شادمانی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خوشی، رامش، سرور، شادمانی، شادی، عشرت، عیش، نشاط ≠ اندوه، غم
دیکشنری
alacrity, jolliness, merriness
-
جستوجوی دقیق
-
طرب
واژگان مترادف و متضاد
خوشی، رامش، سرور، شادمانی، شادی، عشرت، عیش، نشاط ≠ اندوه، غم
-
طرب
فرهنگ فارسی معین
(طَ رَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) شاد شدن . 2 - (اِمص .) شادی .
-
طرب
لغتنامه دهخدا
طرب . [ طَ رَ ] (ع اِمص ) شادمانی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). فرح . فیریدگی . کروز. کروژ.نشاط. رامش . خوشی . خوشدلی . سرور. نشاط کردن و شاد شدن و شادی و نشاط و با لفظ کردن مستعمل : با دوست به خرگاه طرب کردن عُشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار. امی...
-
طرب
لغتنامه دهخدا
طرب . [ طَ رِ ] (اِخ ) نام اسب حضرت پیغمبر صلی اﷲ علیه و آله و سلم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
طرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarab شادی؛ شادمانی.
-
طرب
دیکشنری فارسی به عربی
بشاشة , هزل
-
واژههای مشابه
-
آب طرب
فرهنگ واژههای سره
می انگور
-
آب طرب
فرهنگ فارسی معین
(بِ طَ رَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) شراب انگوری ، آب عشرت .
-
طرب شکار
فرهنگ فارسی معین
( ~ . ش یا شَ) [ ع - فا. ] (ص فا.) آن چه که ایجاد شادی کند.
-
ابریشم طرب
لغتنامه دهخدا
ابریشم طرب . [ اَ ش َ م ِ طَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زه . وتر. تار. تاره . از ذوات الاوتار و توسعاً هر ساز زه دار. هر ذات الاوتار : قدح مگیر چو حافظ مگر بناله ٔچنگ که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد.حافظ.
-
ساز طرب
لغتنامه دهخدا
ساز طرب . [ زِ طَ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلات طرب . اسباب طرب . رجوع به ساز شود.
-
طرب خواستن
لغتنامه دهخدا
طرب خواستن . [ طَ رَ خوا / خا ت َ] (مص مرکب ) استطراب . (منتهی الارب ). شادی طلبیدن .
-
طرب شیرازی
لغتنامه دهخدا
طرب شیرازی . [ طَ رَ ب ِ ] (اِخ ) محمد رفیعخان بن ربیعخان . ضابط خفرک و مرودشت ، از معارف عمال فارس و در شیراز مکرر صحبتش اتفاق افتاده ، عاملی کامل و ضابطی کافی بوده . از اشعار اوست :ز بیم انتقام وصل یاراز هجر خشنودم که نتواند فلک یک لحظه هرگز با منت...
-
طرب کردن
لغتنامه دهخدا
طرب کردن . [ طَ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . خوشدلی کردن . فیریدن : اگر داری طرب کن و اگر نداری طلب کن . (خواجه عبداﷲ انصاری ).با دوست به خرگاه طرب کردن عشاق خوشتر بود اکنون و طرب کردن گلزار.امیرمعزی (از آنندراج ).