کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرایف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طرایف
/tarāy(')ef/
معنی
چیزهای جالب، شگفت، و خوشایند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طرایف
فرهنگ فارسی معین
(طَ یِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - چیزهای لطیف و خوش و پسندیده . 2 - مال های نو. ج . طریفه .
-
طرایف
لغتنامه دهخدا
طرایف . [ طَ ی ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طریفة. چیزهای لطیف و خوش . طرائف . || مالهای نو و تازه . (غیاث اللغات ). || میوه های نادر و غیر آن . (منتهی الارب ). هر شی ٔ نادر : ببردند سیصد شترسرخ موی طرایف بسی بود چینی بروی . فردوسی .طرایف که باشد به چین اندرون...
-
طرایف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طرائف، جمعِ طریفَة] tarāy(')ef چیزهای جالب، شگفت، و خوشایند.
-
واژههای مشابه
-
طرایف، طرائف
واژگان مترادف و متضاد
۱. طرفه، نوادر، شگفتیها ۲. تازهها، بدایع
-
طرایف کش
لغتنامه دهخدا
طرایف کش . [ طَ ی ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) که طرایف کشد. حاملان طرایف : طبقهای بلور و خوانهای لعل طرایف کشان را بفرسود نعل .نظامی .
-
طرایف گر
لغتنامه دهخدا
طرایف گر. [ طَ ی ِ گ َ] (ص مرکب ) ترتیب دهنده ٔ طرایف . طرایفی : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.قطران (در وصف ِ آتش سده ).
-
واژههای همآوا
-
ترعیف
لغتنامه دهخدا
ترعیف . [ ت َ ] (ع مص ) خون انداختن . به رعاف آوردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
معصفرپوش
لغتنامه دهخدا
معصفرپوش . [ م ُ ع َ ف َ ] (نف مرکب ) زرد. زردرنگ : گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود.فرخی .
-
طرائف
لغتنامه دهخدا
طرائف . [ طَ ءِ ] (ع ص ، اِ) طرایف . ج ِ طریفة. چیزهای لطیف و خوش . (آنندراج ). || مالهای نو. (آنندراج ) : بپذرفت چیزی که آورده بودطرائف بد و بدره و برده بود. فردوسی .ز چیزی که باشد طرائف بچین ز زرینه و اسب و تیغ و نگین . فردوسی .- طرائف ِ حدیث ؛ بر...
-
دیباباف
لغتنامه دهخدا
دیباباف . (نف مرکب ) بافنده ٔ دیبا. که شغل و یا حرفه ٔ او بافتن دیباست : شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف مه و خورست همانا به باغ در صراف . ابوالمؤید بلخی .گه معصفرپوش گردد گه طبرخون تن شودگاه دیباباف گردد گه طرایف گر شود. فرخی .بین که دیباباف رومی...
-
ساز مجلس
لغتنامه دهخدا
ساز مجلس . [ زِ م َ ل ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آلات و ظروف مجلس میگساری . آلات شرابخانه . ساز شراب . سرویس میگساری به اصطلاح امروزی : [ در شرابخانه ] چندان طرایف سازهای مجلس بزم دید همه مرصع... پس آنچه ساز مجلس بود زرین و سیمین در صندوقی نهاد. (سم...
-
کوردین
لغتنامه دهخدا
کوردین . (اِ) به معنی کوردی باشد که جامه ٔ پشمین است . (برهان ) (آنندراج ذیل کوردی ). جامه ٔ پشمین . کوردی . گوردین . گوردی . (فرهنگ فارسی معین ). جامه ٔ پشمین درشت . جامه ٔ نمدین . رشیدی گوردین ضبطکرده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کبر کردندی ه...