کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طراوت و شادی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
طراوت و شادی
دیکشنری فارسی به عربی
انفعال
-
واژههای مشابه
-
با طراوت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
انعش
-
جستوجو در متن
-
effervescence
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پرخاشگری، طراوت و شادی، جوش، گاز، خروش اب
-
راشا
فرهنگ نامها
(تلفظ: rāšā) (راش = گیاهی درختی + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به راش ؛ (به مجاز) سرسبز و خرم و با طراوت ؛ به علاوه راهِ شادی .
-
صفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صفاء] safā ۱. صمیمیت؛ یکرنگی.۲. پاک، روشن، و خالص شدن.۳. [عامیانه] تفریح.٤. خوشی و خرمی.٥. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.٦. [قدیمی] پاکی؛ پاکیزگی.٧. [قدیمی] روشنی.〈 صفا دادن: (مصدر متعدی)۱. زدودن چیزی و به آن جلا و رونق...
-
غرق کردن
لغتنامه دهخدا
غرق کردن . [ غ َ ک َ دَ] (مص مرکب ) فروبردن در آب و غیر آن . گذراندن آب ازسر کسی یا چیزی . اغراق . تغریق . (دهار) : از پی جان درازی شه شرق کردم آفاق را به شادی غرق . نظامی .رونق و طراوت عمر به آب بی دولتی غرق مکن . (کلیات سعدی چ شوریده مجلس چهارم ص 1...
-
دسته بستن
لغتنامه دهخدا
دسته بستن . [ دَ ت َ / ت ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد کردن . فراهم آوردن . مجموعه ترتیب دادن از اجزاء مشابه چیزی چنانکه ساقه های گیاه یا گل و غیره . گل های فراهم کرده بهم پیوستن گلدسته را : زو دسته بست هرکس مانند صد قلم بر هر قلم نشانده بر او پنج شش در...
-
خرمی
لغتنامه دهخدا
خرمی . [ خ ُرْ رَ ] (حامص )شادمانی . شعف . سرور. خوشحالی . (ناظم الاطباء). نشاط.(حبیش تفلیسی ). تازگی . (آنندراج ). شادی . سرور. انبساط. فرح . شادمانی . (یادداشت بخط مؤلف ) : جهاندار داننده ٔ خوب و زشت مرا گر سپردی سراسر بهشت نبودی مرا دل بدین خرمی ...
-
ارم
لغتنامه دهخدا
ارم . [ اِ رَ ] (اِخ ) نام شهر عاد. (غیاث اللغات ) (کنزاللغات ) (آنندراج ). باغ عاد یا نام شهری که شداد پسر عاد بنا کرد. باغ یا شهر شداد. (ربنجنی ). بهشت شداد عاد. آورده اند که بعد شش روز یک خشت بالای آن میرفتی و تا آنجا که صفت بهشت است همه در آن موج...
-
باخرزی
لغتنامه دهخدا
باخرزی . [ خ َ ] (اِخ ) ابوالحسن ، علی بن الحسن بن ابی الطیب (437 هَ . ق . / 1074 م .). مورخ ، و از ادباء و شعراء و نویسندگان و از مردم باخرز خراسان است ودر اندلس کشته شد. از دبیران بود، اطلاعاتی از فقه وحدیث داشت . او راست : دمیةالقصر و عصرة أهل ال...
-
تیره شدن
لغتنامه دهخدا
تیره شدن . [ رَ / رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تاریک شدن . (ناظم الاطباء). سیاه و ظلمانی شدن . فرارسیدن شب : بباید که تا سوی ایران شویم بنزدیک شاه دلیران شویم همی رفت باید چو تیره شودسر دشمن از خواب خیره شود. فردوسی .- تیره شدن بخت ؛ سیاه بخت شدن . بدبخت ...
-
بهار
لغتنامه دهخدا
بهار. [ ب َ ] (اِ) فصل ربیع است ؛ یعنی بودن آفتاب در برج حمل و ثور و جوزا. (از جهانگیری ). فصل ربیع و آن در بلاد اقلیم چهارم و پنجم و ششم ، مدت ماندن آفتاب است در حمل و ثور و جوزا و در اقلیم دوم و سوم مدت ماندن آفتاب در حوت و حمل . (غیاث ). ترجمه ٔ ر...
-
نم
لغتنامه دهخدا
نم . [ ن َ ] (اِ) تری . رطوبت . (انجمن آرا) (آنندراج ). رطوبت اندک . (برهان قاطع). رطوبت و تری اندک . (ناظم الاطباء). نمج . ندی . بلل . نداوت . ندوت . (یادداشت مؤلف ) : به دریا به آب اندرون نم نماندکه چوبینه راشاه بایست خواند. فردوسی .چو از دامن ابر...