کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طرازیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طرازیدن
/ta(e)rāzidan/
معنی
۱. آرایش دادن؛ آراستن.
۲. نظموترتیب دادن؛ اصلاح کردن: ◻︎ رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری: ۵۲). ٣. آماده کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طرازیدن
فرهنگ فارسی معین
(طِ دَ) (مص م .) 1 - آرایش کردن ، آراستن . 2 - نظم و ترتیب دادن ، نیکو ساختن .
-
طرازیدن
لغتنامه دهخدا
طرازیدن . [ طِ / طَ دَ ] (مص ) آرایش دادن . پیرایش کردن . (آنندراج ). آراستن . پیراستن . || راست کردن . ترتیب کردن . تنظیم کردن . ساختن : خود برآورد و باز ویران کردخود طرازید و باز خود بفترد . خسروی .خان همی گفت همه روزه که سبحان اﷲاین چه مرد است که ...
-
طرازیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [معرب، فارسی] [قدیمی] ta(e)rāzidan ۱. آرایش دادن؛ آراستن.۲. نظموترتیب دادن؛ اصلاح کردن: ◻︎ رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان / دل حکمت بزدای آلت ملکت بطراز (منوچهری: ۵۲). ٣. آماده کردن.
-
واژههای همآوا
-
ترازیدن
لغتنامه دهخدا
ترازیدن . [ ت َ دَ ](مص ) ساختن و آراستن . (آنندراج ). ساختن و زینت دادن و آرایش کردن . (ناظم الاطباء). نیکو کردن ، و طراز نیز گویند. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 148 ذیل تراز، فعل امر از ترازیدن ). چنانکه میدانیم در رسم الخط متأخرین به طاء مهمله می ن...
-
جستوجو در متن
-
طرازان
لغتنامه دهخدا
طرازان . [ طِ ] (نف ، ق ) در حال طرازیدن .
-
طرانیدن
لغتنامه دهخدا
طرانیدن . [ طَ دَ ] (مص ) طرازیدن : درِ مخزن و حجره ها باز کردطرانیدن حجله آغاز کرد. میرنظمی (شعوری ج 2 ص 167).(احتمالاً دگرگون شده ٔ طرازیدن باشد).
-
برازیدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برازنده بودن، زیبندگی داشتن، زیبیدن، زیبا نمودن، زیبندهبودن، سزاوار بودن، شایسته بودن، طرازیدن ۲. پینه کردن، وصله کردن
-
آرایش کردن
لغتنامه دهخدا
آرایش کردن . [ ی ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تزیین . تزیّن . آراستن . جلوه کردن . || طرازیدن . پدرام کردن . تدبیج . تنقیش . خودسازی .
-
طرزیدن
لغتنامه دهخدا
طرزیدن . [ طَ دَ ](مص ) بمعنی طرازیدن است . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 167).
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ طرازیدن) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تراز] ta(e)rāz ۱. = طرازیدن۲. طرازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دینطراز، کارطراز، مدیحطراز، ملکطراز: ◻︎ کار من آن به که اینوآن نطرازند / کآنکه مرا آفرید کارطراز است (خاقانی: ۸۲۹).
-
ترازیدن
لغتنامه دهخدا
ترازیدن . [ ت َ دَ ](مص ) ساختن و آراستن . (آنندراج ). ساختن و زینت دادن و آرایش کردن . (ناظم الاطباء). نیکو کردن ، و طراز نیز گویند. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 148 ذیل تراز، فعل امر از ترازیدن ). چنانکه میدانیم در رسم الخط متأخرین به طاء مهمله می ن...
-
برازیدن
لغتنامه دهخدا
برازیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) زیبا نمودن .(شرفنامه ٔ منیری ). خوب و زیبا نمودن . (برهان ) (آنندراج ). زیبیدن . (صحاح الفرس ). نیکو کردن . (فرهنگ اسدی ). طرازیدن . (فرهنگ اسدی ). (برازیدن یک مصدر بیش ندارد). (یادداشت مؤلف ). || سزیدن . شایسته بودن . سزا...
-
خوابگه
لغتنامه دهخدا
خوابگه . [ خوا / خا گ َه ْ ] (اِ مرکب ) خوابگاه . خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب . جای آرامیدن . جای لمیدن . جای استراحت . جای آرامش : چو سوگند شد خورده برخاستندسوی خوابگه رفتن آراستند. فردوسی .چو بازارگانش فرودآوریدمر او را یکی خوابگه برگزید. فر...