کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طراز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طراز
/tarāz/
معنی
= تراز
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق
۲. راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط
۳. کارگاه دیبابافی،
۴. زینت، نقشونگار
۵. ردیف، طبقه، مرتبه
۶. گونه، نوع، قسم
۷. تنظیم، تراز
۸. تار، رشته
برابر فارسی
تراز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
طراز
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیرامون، حاشیه، سجاف، عطف، فراویز، یراق ۲. راه، روش، طرز، قاعده، قانون، نمط ۳. کارگاه دیبابافی، ۴. زینت، نقشونگار ۵. ردیف، طبقه، مرتبه ۶. گونه، نوع، قسم ۷. تنظیم، تراز ۸. تار، رشته
-
طراز
واژگان مترادف و متضاد
۱. تراز ۲. مسطح، میزان، همسطح ۳. ردیف، مرتبه ۴. حد، اندازه ۵. حاشیه، یراق
-
طراز
فرهنگ واژههای سره
تراز
-
طراز
فرهنگ فارسی معین
(طَ رّ) [ ع . ] (ص .) نگارگر جامه .
-
طراز
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) 1 - روش . 2 - طبقه ، نوع .
-
طراز
فرهنگ فارسی معین
(طِ) [ معر. ] (اِ.) 1 - نقش ونگار پارچه . 2 - حاشیة جامه . 3 - زین وبرگ اسب . 4 - گستردنی . 5 - موی . 6 - کارگاه شکرسازی . 7 - تار ریسمان .
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طَرْ را ] (ع ص ) نگارگر جامه . زینت کننده . این صنعت در میان بنی اسرائیل در وقتی که از مصر بیرون آمد معروف بود. (خرو 28، 39، 35، 38، 23) (قاموس کتاب مقدس ).
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ ] (معرب ، اِ) نگار جامه . (منتهی الارب ). معرب است .(منتهی الارب ) (صحاح ). اصل این کلمه تراز فارسی و معرب است ، سیوطی در کتاب «المزهر» گوید: فممّا اخذوه (ای العرب ) من الفارسیة، الطراز. زوزنی در کتاب المصادر خویش گوید: التطریز بر جامه طرا...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ ] (نف مرخم ) طرازنده . نظم و ترتیب و آرایش دهنده : هیچ شه را چنین وزیر نبودمملکتدار و کار ملک طراز. فرخی .بیشتر درترکیب های به کار رود: عنوان طراز، خنده ٔ طراز، و غیره .- دین طراز ؛ طرازنده ٔ دین : قطعه ای کز ثنا فرستادم بجهانجوی دین طراز ...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طِ / طَ ] (اِخ ) مُعرّب تِراز که نام شهری است در ترکستان . (آنندراج ). شهریست نزدیک به اسپیجاب . (منتهی الارب ). درپایان اقلیم پنجم واقع شده ، طول آن یکصد درجه و نیم و عرض چهل درجه و بیست وپنج دقیقه است . ابوالفتح این کلمه را به فتح اول دانست...
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طُ ] (اِ) کارگاه بت . (فقط در یک نسخه ٔ خطی از فرهنگ اوبهی ).
-
طراز
لغتنامه دهخدا
طراز. [ طُرْ را ] (اِخ ) تارجه . شهری است از شهرهای اسپانیا .
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarāz = تراز
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طِراز، معرب، مٲخوذ از فارسی: تراز] ‹تراز› ta(e)rāz ۱. [مجاز] طبقه؛ ردیف.۲. [مجاز] نوع؛ قسم؛ گونه.۳. [قدیمی، مجاز] زینت؛ آرایش.۴. [قدیمی] حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقشونگار است؛ یراق.۵. [قدیمی] نوعی پارچۀ نفیس ابریشمی.۶. [قدیمی] م...
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ طرازیدن) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تراز] ta(e)rāz ۱. = طرازیدن۲. طرازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دینطراز، کارطراز، مدیحطراز، ملکطراز: ◻︎ کار من آن به که اینوآن نطرازند / کآنکه مرا آفرید کارطراز است (خاقانی: ۸۲۹).