کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبیعت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طبیعت
/tabi'at/
معنی
۱. قسمتی از جهان که ساختۀ دست بشر نیست، مانند گیاهان، جانوران، جنگل، دریا، کوه، و بیابان.
۲. جهان هستی.
٣. قضاوقدر؛ روزگار.
٤. فطرت؛ سرشت؛ نهاد: طبیعت انسان میل به کمال است.
٥. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگانه (آب، باد، خاک، و آتش).
٦. [قدیمی] غریزه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد
۲. جهان، عالم، دنیا
۳. روزگار، دهر
برابر فارسی
خیم، سرشت، زیستگاه
دیکشنری
makeup or make-up, Mother Nature, nature, physio-, soul, way
-
جستوجوی دقیق
-
طبیعت
واژگان مترادف و متضاد
۱. آفرینش، اصل، حالت، خاصه، خلق، خلقت، خمیره، خوی، ذات، سرشت، طبع، عادت، غریزه، فطرت، مزاج، منش، نهاد ۲. جهان، عالم، دنیا ۳. روزگار، دهر
-
طبیعت
فرهنگ واژههای سره
خیم، سرشت، زیستگاه
-
طبیعت
فرهنگ واژههای سره
کیاناد، نیاد
-
طبیعت
فرهنگ فارسی معین
(طَ عَ) [ ع . طبیعة ] (اِ.) 1 - سرشت ، خوی . 2 - آن بخش از جهان که ساخته دست آدمی نیست .
-
طبیعت
لغتنامه دهخدا
طبیعت .[ طَ ع َ ] (ع اِ) طبیعة. سرشت که مردم بر آن آفریده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهاد. آب و گِل . خوی .گوهر. (بحر الجواهر). سلیقه . فطرت . خلقت . طبع. ذات .طینت . جبلت . ضمیرة. غریزة. سجیة. جدیرة. خلیقة. اخذ. خلق . قریحه . عریکة. شیمة. شریة...
-
طبیعت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طبیعَة، جمع: طبائع] tabi'at ۱. قسمتی از جهان که ساختۀ دست بشر نیست، مانند گیاهان، جانوران، جنگل، دریا، کوه، و بیابان.۲. جهان هستی.٣. قضاوقدر؛ روزگار.٤. فطرت؛ سرشت؛ نهاد: طبیعت انسان میل به کمال است.٥. [قدیمی] هریک از عناصر چهارگان...
-
طبیعت
دیکشنری فارسی به عربی
ابحر , طبيعة , مزاج , ميل
-
واژههای مشابه
-
طبیعت انسان
فرهنگ واژههای سره
سرشت آدم
-
nature conservation
حفاظت طبیعت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] مدیریت فعال منابع و محیطزیست طبیعی کرۀ زمین برای اطمینان یافتن از محفوظ ماندن کیفیت و استفادۀ معقول آن
-
naturopath
طبیعتدرمانگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] فردی که در طبیعتدرمانی تخصص و در آن حوزه فعالیت دارد
-
naturopathy, naturopathic medicine
طبیعتدرمانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] نوعی روش درمان مبتنی بر استفاده از غذاهای طبیعی و نور و هوای پاک و ورزش و پرهیز از مصرف دارو
-
ecotourism
طبیعتگردی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] نوعی جهانگردی بهمنظور بازدید از جاذبههای طبیعی که به حفظ محیط زیست نیز کمک میکند
-
طبیعت کردن
لغتنامه دهخدا
طبیعت کردن . [ طَ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چون طفل رضیع خنده کند یا حرف زند، گویند طبیعت کرده است ، یعنی طبیعت و استعدادی به هم رساند. و این محاوره است و سند این در نثر نعمت خان عالی دیده شده ، در هند مستعمل است . (آنندراج ).
-
طبیعت شناس
لغتنامه دهخدا
طبیعت شناس . [ طَ ع َ ش ِ ] (نف مرکب ) کنایه از طبیب و معالج باشد. (برهان ). طبیب حاذق : امید عافیت آنگه بود موافق طبعکه نبض را به طبیعت شناس بنمائی . سعدی (از آنندراج ).طبیعت شناسان هر کشوری سخن گفت با هر یک از هر دری .سعدی (بوستان ).