کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طبله
/table/
معنی
۱. طبل کوچک.
۲. صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگهداری میکردند: ◻︎ طبلهٴ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لالهزار (امیرمعزی: ۲۰۳).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بویدان، جونه
۲. حقه، درج، صندوقچه
۳. طبق
۴. طبل، طبلک
۵. شکمبارگی، برآمدگی
۶. اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف
دیکشنری
drum, tabla
-
جستوجوی دقیق
-
طبله
واژگان مترادف و متضاد
۱. بویدان، جونه ۲. حقه، درج، صندوقچه ۳. طبق ۴. طبل، طبلک ۵. شکمبارگی، برآمدگی ۶. اندود ورآمده، اندودجداشده از دیوار یا سقف
-
طبله
فرهنگ فارسی معین
(طَ لِ) [ ع . طبلة ] (اِ.)1 - صندوق کوچک . 2 - ج عبة عطار. 3 - طَبَق .
-
طبله
لغتنامه دهخدا
طبله . [ طَ ل َ ] (ع اِ) طبلة. صندوقچه ٔ کوچک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || سله ٔ عطار. بویدان : جونه ؛ طبل عطار. بیله ، باله ؛ طبله ٔ عطار. قَسمة وقِسمة؛ طبله ٔ عطار. عتید؛ طبله یا حقه که در آن خوشبوی نهند. طبله ٔ مشک ؛ لطیمه ٔ مشک . ربعه ٔ عطار. ...
-
طبله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طبلَة] ‹طبلک› [قدیمی] table ۱. طبل کوچک.۲. صندوقچه، قوطی، یا ظرفی از چوب یا شیشه که در آن عطر نگهداری میکردند: ◻︎ طبلهٴ عطار است گویی در میان گلستان / تخت بزّاز است گویی در میان لالهزار (امیرمعزی: ۲۰۳).
-
طبله
دیکشنری فارسی به عربی
بطن , طبل
-
واژههای مشابه
-
طبله کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) باد کردن و برآمدن گچ یا رنگ در اثر رطوبت یا علل دیگر.
-
طبله کردن
لغتنامه دهخدا
طبله کردن . [ طَ ل َ / ل ِ ک َ دَ] (مص مرکب ) آماس کردن گچ و امثال آن و فاصله پیدا شدن میان آن با دیوار یا سقف که مقدمه ٔ افتادن باشد.جدا شدن و آماس کردن و گونه شدن گچ یا کاهگل بنا.
-
طبله خوار
لغتنامه دهخدا
طبله خوار. [ طَ ل َخوا / خا ] (نف مرکب ) شعوری مترادف نخستین معنی طبلخوار آورده است ، یعنی مفتخوار. (شعوری ج 2 ص 163).
-
طبله نواز
لغتنامه دهخدا
طبله نواز. [ طَ ل َ / ل ِ ن َ ] (نف مرکب ) طبل نواز. طباله : داربه ؛ زن ِ طبله نواز. (منتهی الارب ).
-
طبلة الاذن
دیکشنری عربی به فارسی
پرده گوش , پرده صماخ
-
واژههای همآوا
-
تبلح
لغتنامه دهخدا
تبلح . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ] (ع مص ) ماندن و ناتوان شدن . (اقرب الموارد) (قطر المحیط). مانده گردیدن . (آنندراج ).
-
تبله
لغتنامه دهخدا
تبله . [ ت َ ب َل ْ ل ُ ه ْ ] (ع مص ) ابله شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ابله و نادان شدن . (آنندراج ). || استعمال البله . خود را بگولی زدن . (از قطر المحیط). خود را احمق نمودن بی آنکه باشد. (من...