کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبق کشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
طبق زنی
لغتنامه دهخدا
طبق زنی . [ طَ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) طبق زدن . مساحقه .
-
طبق سر
لغتنامه دهخدا
طبق سر. [ طَ ب َ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری فریمان و 8هزارگزی شمال شوسه ٔ مشهد به تربت جام . کوهستانی و معتدل با 162 تن سکنه . آب آن از قنات .و محصول آن غلات ، بنشن و میوه ها. شغل اهالی ...
-
طبق کش
لغتنامه دهخدا
طبق کش . [ طَ ب َ ک َ / ک ِ ](نف مرکب ) طبقدار. حمال که چیزها بطبق بر سر برد.
-
طبق گر
لغتنامه دهخدا
طبق گر. [ طَ ب َ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه طبق سازد.
-
شیخ طبق
لغتنامه دهخدا
شیخ طبق . [ ش َ طَ ب َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اوچ تپه ٔ بخش ترکمان شهرستان میانه است و 757 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
-
کاسه طبق
لغتنامه دهخدا
کاسه طبق . [ س َ / س ِ طَ ب َ ] (اِ مرکب ) بشقاب . زَلحلحه . (مهذب الاسماء).
-
ام طبق
لغتنامه دهخدا
ام طبق . [ اُم ْم ِ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سختی و بلا. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). داهیه . (اقرب الموارد) (المرصع). || مار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). دراصل بمعنی مار است مجازاً بمعنی داهیه و بلا بکار میرود. (از المرصع). || ریش . (از الم...
-
بنات طبق
لغتنامه دهخدا
بنات طبق . [ ب َ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشتان . چلپاسه ها. (از المرصع). || ماران ، چون که مانند طبق گرد خود چنبر می زنند. || داهیه . (از المرصع).
-
بنت طبق
لغتنامه دهخدا
بنت طبق . [ ب ِ ت ُ طَ ب َ ] (ع اِ مرکب ) سنگ پشت . (از المرصع).
-
طبق کبير
دیکشنری عربی به فارسی
ديس , بشقاب بزرگ , هر چيز پهن , صفحه گرامافون
-
طبق کش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] tabaqke(a)š کسی که بار در طبق میگذارد و بر روی سر از جایی به جای دیگر میبرد.
-
طبق زن
لهجه و گویش تهرانی
زن همجنس باز
-
طَبَق کِش
لهجه و گویش تهرانی
حمل کننده کالا با طبق
-
طشت و طبق چیدن
لغتنامه دهخدا
طشت و طبق چیدن . [ طَ ت ُ طَ ب َ دَ ] (مص مرکب ) از فعلهای اتباعی است . تهیه و تدارک دیدن .
-
طشت و طبق
لغتنامه دهخدا
طشت و طبق . [ طَ ت ُ طَ ب َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع : طشت و طبقی نچیده ایم .