کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبع کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
طبع کردن
معنی
(طَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چاپ کردن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
چاپ کردن، بهچاپ رساندن، چاپ زدن
دیکشنری
publish
-
جستوجوی دقیق
-
طبع کردن
واژگان مترادف و متضاد
چاپ کردن، بهچاپ رساندن، چاپ زدن
-
طبع کردن
فرهنگ فارسی معین
(طَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چاپ کردن .
-
طبع کردن
لغتنامه دهخدا
طبع کردن . [ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاپ کردن . باسمه کردن . || نقش کردن .
-
واژههای مشابه
-
طَبَعَ
فرهنگ واژگان قرآن
مُهر زد ( بر دل مهر زدن کنايه از اين است که راه ورود هدايت و نور به آن دل را ببندند همانطور که وقتي چيزي را مُهر وموم مي کنند چيزي نمي تواند به آن وارد شود.)
-
طُبِعَ
فرهنگ واژگان قرآن
مُهر زده شد ( بر دل مهر زدن کنايه از اين است که راه ورود هدايت و نور به آن دل را ببندند همانطور که وقتي چيزي را مُهر وموم مي کنند چيزي نمي تواند به آن وارد شود.)
-
کام طبع
لغتنامه دهخدا
کام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء).
-
کثیف طبع
لغتنامه دهخدا
کثیف طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) درشت طبع. خشن . که طبع دور از روانی دارد. مقابل رقیق طبع : و مردم آنجا [ کوار شیراز ] جلف و کثیف طبع باشند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
-
کج طبع
لغتنامه دهخدا
کج طبع.[ ک َ طَ ] (ص مرکب ) کج مزاج . (آنندراج ). کج سرشت . کج نهاد. بد سلیقه . زشت پسند. (ناظم الاطباء) : اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست ترا کج طبع جانوری . سعدی .بیکار بهیمه ای و کج طبع کسی کو فرق میان زشت و زیبا نکند. سعدی .بیا تا د...
-
کریم طبع
لغتنامه دهخدا
کریم طبع. [ ک َ طَ ] (ص مرکب ) آنکه دارای طبیعتی بخشنده و سخی است . کریم نهاد. (فرهنگ فارسی معین ) : آن است کریم طبع کو احسان با اهل وفا و فضل خود دارد. ناصرخسرو.تویی معاینه در مهتری ومثل تو نیست کریم طبع و رهی پرور و سخاگستر.سوزنی .
-
کرکس طبع
لغتنامه دهخدا
کرکس طبع. [ ک َ ک َ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبیعتی چون طبیعت کرکس . با طبیعتی چون کرکس : ننگ دارم که شوم کرکس طبعکز خرد نام همایست مرا.خاقانی .
-
کوهی طبع
لغتنامه دهخدا
کوهی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) کسی که خوی و سرشت مردم کوه نشین دارد : و مردم آنجا [خنیفقان ] کوهی طبع باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 134).
-
نوش طبع
لغتنامه دهخدا
نوش طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبعی شیرین و لطیف . (فرهنگ فارسی معین ) : درّبار و مشکریز و نوش طبع و زهرفعل جانفروزو دلگشا و غمزدا و لهوتن .منوچهری (از فرهنگ فارسی معین ).
-
نیک طبع
لغتنامه دهخدا
نیک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) خوش خوی . نیک خو : چگلیان ... مردمانی نیک طبعاند و آمیزنده و مهربان . (حدود العالم ).
-
بلند طبع
فرهنگ واژههای سره
بالامنش