کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
طبع نواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سبک طبع
لغتنامه دهخدا
سبک طبع.[ س َ ب ُ طَ ] (ص مرکب ) کنایه از ظریف . (آنندراج ). شادمان و خرسند و خوشحال . (ناظم الاطباء) : همواره همی باش سبک طبع و خوش ایام با مطرب و قوال سبک طبع و خوش آواز.میرمعزی (ازآنندراج ).
-
سفله طبع
لغتنامه دهخدا
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس . که طبع سفلگان دارد : سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از سفله مجوی .حافظ.
-
شوم طبع
لغتنامه دهخدا
شوم طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدطبیعت و بدسرشت . (ناظم الاطباء).
-
صوفی طبع
لغتنامه دهخدا
صوفی طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) صوفی طبیعت . صوفی نهاد : مانده من با نگار صوفی طبعآن بصد جان صافی ارزنده . سوزنی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
-
عامل طبع
لغتنامه دهخدا
عامل طبع. [ م ِ ل ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح و دل و نفس ، و عاملان طبع یعنی سیارات و عناصر اربعه . (آنندراج ). کنایه از روح حیوانی است . (برهان ).
-
هشت طبع
لغتنامه دهخدا
هشت طبع. [ هََ طَ ] (اِ مرکب ) گویند طباع هشت باشد: حار، بارد، رَطْب ، یابس ، حار رطب ، حار یابس ، بارد رطب ، بارد یابس : هم با عدم پیاده فرورو به هشت طبعهم با قدم سوار برون ران به هفت خوان .خاقانی .
-
هم طبع
لغتنامه دهخدا
هم طبع. [ هََ طَ ] (ص مرکب ) دارای طبیعت یکسان . دو یا چند کس (دو یا چند چیز) که سرشت همانند دارند : هرکه خواهد که هم طبع گروهی گردد صحبت با آن گروه باید داشت . (قابوسنامه ).اگر عاشق شودشیر دژآگاه به عشق اندر شود هم طبع روباه . فخرالدین اسعد (ویس و ر...
-
لطیف طبع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی، مجاز] latiftab' آنکه طبع و قریحۀ نیکو دارد.
-
خام طبع
فرهنگ فارسی معین
(طَ) (ص مر.) کسی که اندیشه های بیهوده دارد.
-
زهره طبع
فرهنگ فارسی معین
( ~. طَ) [ ع . ] (ص مر.) خوش منش .
-
شوخ طبع
فرهنگ فارسی معین
(طَ) [ فا - ع . ] (ص مر.) بذله گو.
-
طبع کردن
فرهنگ فارسی معین
(طَ. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) چاپ کردن .
-
آتش طبع
لغتنامه دهخدا
آتش طبع. [ ت َ طَ ] (ص مرکب ) تند. تندخو.
-
تاریک طبع
لغتنامه دهخدا
تاریک طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) بدسرشت : ناکسان را فِراستی است عظیم گرچه تاریک طبع و بدخویند.سعدی .
-
تلون طبع
لغتنامه دهخدا
تلون طبع. [ ت َ ل َوْ وُ طَ ] (ص مرکب ) تلون مزاج . (ناظم الاطباء). رجوع به تلون و دیگر ترکیبهای آن شود.